کلمه جو
صفحه اصلی

لشکرگاه


مترادف لشکرگاه : اردو، اردوگاه، خرگاه، خرگه، لشکرگه

فارسی به عربی

معسکر

مترادف و متضاد

camp (اسم)
خیل، اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع

اردو، اردوگاه، خرگاه، خرگه، لشکرگه


فرهنگ فارسی

جای لشکردرمیدان جنگ
دهی است از دهستان مرغائ بخش ایذه . شهرستان اهواز .
( اسم ) جایی که لشکر اقامت کند معسکر لشکر جای اردو : و چون لشکر گاه ساخته و اعلام نصرت افراخته شد ...
معسکر . اردو

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِمر. ) جایی که لشکر اقامت کند.

لغت نامه دهخدا

لشکرگاه. [ ل َ ک َ ] ( اِ مرکب ) معسکر. ( منتهی الارب ). لشکرگه. جای لشکر. لشکرجای. اردو. رجوع به در اندره شود : چون خوشنواز [پادشاه هیاطله ] این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه او با سپاه عجم طاقت ندارد. ( ترجمه طبری بلعمی ). و خالد سپاه به حرب فراز کرد [در یمامه ] و خود به تخت بنشست ، اندر لشکرگاه. ( ترجمه طبری بلعمی ). و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند. ( حدود العالم ). جبغوکت ، شهرکی خرم است و لشکرگاه چاچ بودی اندر قدیم. ( حدودالعالم ). پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشکرگاه بزدند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).
سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار
دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه.
فرخی.
ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح
ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه.
فرخی.
چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه.
منوچهری.
ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست
چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت ( ؟ )رواق.
منوچهری.
چون عبدوس به لشکرگاه رسید. ( تاریخ بیهقی ). فرمود تابوق و دهل بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465 ). دهل و بوق بزدند و مبشران را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند. ( تاریخ بیهقی ص 441 ). با تعبیه تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). رسول سلجوقیان را به لشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند. ( تاریخ بیهقی ص 513 ). طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جمله سرهنگان. ( تاریخ بیهقی ص 240 ).امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش و حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. ( تاریخ بیهقی ص 252 ). به نشابور در جنگ خویشتن را به شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. ( تاریخ بیهقی ص 90 ). و از آن جانب بهرام چوبین فرودآمد و لشکرگاه زد و چند روز میان ایشان رسول می آمد و میرفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ). اتفاق را باد مخالف برخاست و آن کشتی ها را به کنار لشکرگاه شهربراز افکند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 104 ). تا او از آنجا بگریخت و با لشکرگاه خود رفت.( فارسنامه ابن البلخی ص 70 ). و از جای خویش نجنبند الاآنک ترکان را که از لشکرگاه بیرون می آیند بهزیمت ایشان را می کشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 80 ). لشکرگاه با خزاین جهان و رغائب بسیار و رقایق بیشمار و ممالیک و مواشی ماسوی انواع غلات و حبوبات بازگذاشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 71 ). چون به لشکرگاه بیرون آمدند خدا آن پیغمبران را اعلام کرد. ( قصص الانبیاء ص 147 ). پس عقد امیر دیگر بر اسامه بست و بفرمود که لشکرگاه بیرون زند. ( قصص الانبیاء ص 134 ). و طلحه به زمین شامیان بقوت شد و سپاه گرد وی رو در بیابان نهاده دربادیه ای که سمیر خوانند آنجا لشکرگاه بزد. ( قصص الانبیاء ص 234 ). طالوت برخاست و با لشکر به زیر آن کوه آمدند و لشکرگاه بزدند. ( قصص الانبیاء ص 149 ).

لشکرگاه . [ ل َ ک َ ] (اِ مرکب ) معسکر. (منتهی الارب ). لشکرگه . جای لشکر. لشکرجای . اردو. رجوع به در اندره شود : چون خوشنواز [پادشاه هیاطله ] این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه او با سپاه عجم طاقت ندارد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و خالد سپاه به حرب فراز کرد [در یمامه ] و خود به تخت بنشست ، اندر لشکرگاه . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند. (حدود العالم ). جبغوکت ، شهرکی خرم است و لشکرگاه چاچ بودی اندر قدیم . (حدودالعالم ). پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشکرگاه بزدند. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ).
سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار
دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه .

فرخی .


ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح
ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه .

فرخی .


چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه .

منوچهری .


ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست
چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت (؟)رواق .

منوچهری .


چون عبدوس به لشکرگاه رسید. (تاریخ بیهقی ). فرمود تابوق و دهل بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دهل و بوق بزدند و مبشران را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند. (تاریخ بیهقی ص 441). با تعبیه ٔ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم . (تاریخ بیهقی ص 350). رسول سلجوقیان را به لشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند. (تاریخ بیهقی ص 513). طلیعه ٔ لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان . (تاریخ بیهقی ص 354). پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جمله ٔ سرهنگان . (تاریخ بیهقی ص 240).امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش و حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. (تاریخ بیهقی ص 252). به نشابور در جنگ خویشتن را به شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. (تاریخ بیهقی ص 90). و از آن جانب بهرام چوبین فرودآمد و لشکرگاه زد و چند روز میان ایشان رسول می آمد و میرفت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100). اتفاق را باد مخالف برخاست و آن کشتی ها را به کنار لشکرگاه شهربراز افکند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 104). تا او از آنجا بگریخت و با لشکرگاه خود رفت .(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 70). و از جای خویش نجنبند الاآنک ترکان را که از لشکرگاه بیرون می آیند بهزیمت ایشان را می کشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 80). لشکرگاه با خزاین جهان و رغائب بسیار و رقایق بیشمار و ممالیک و مواشی ماسوی انواع غلات و حبوبات بازگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 71). چون به لشکرگاه بیرون آمدند خدا آن پیغمبران را اعلام کرد. (قصص الانبیاء ص 147). پس عقد امیر دیگر بر اسامه بست و بفرمود که لشکرگاه بیرون زند. (قصص الانبیاء ص 134). و طلحه به زمین شامیان بقوت شد و سپاه گرد وی رو در بیابان نهاده دربادیه ای که سمیر خوانند آنجا لشکرگاه بزد. (قصص الانبیاء ص 234). طالوت برخاست و با لشکر به زیر آن کوه آمدند و لشکرگاه بزدند. (قصص الانبیاء ص 149).
دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر
حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا.

خاقانی .


وز طناب خیمه ها برگرد لشکرگاه حاج
صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده اند.

خاقانی .


گشته داود نبی زرّاد لشکرگاه او
باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده .

خاقانی .


شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن
نیسان کان دید کرد لشکری از ضیمران .

خاقانی .


به لشکرگاه دارم روی و بر سلطان فشانم جان
گران دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری .

خاقانی .


گر یک دو نفس بدزدم اندرماهی
تا داددلی بخواهم از دلخواهی
بینی فلک انگیخته لشکرگاهی
از غم رصدی نشانده بر هر راهی .

خاقانی .


سپیده دم ز لشکرگاه خسرو
سوی باغ سپید آمد روارو.

نظامی .


چو آمد سوی لشکرگاه نومید
دلش میسوخت از گرمی چو خورشید.

نظامی .


از شیر و گوزن و گرگ و روباه
لشکرگاهی کشید بر راه .

نظامی .


یزک داری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.

نظامی .


نزد شاهنشه چه کار اوباش لشکرگاه را.

مولوی .


ای سلیمان بهر لشکرگاه را
در سفر میدار این آگاه را.

مولوی .



لشکرگاه . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 68 هزارگزی شمال ضیأآباد و دوازده هزارگزی راه عمومی . کوهستان . سردسیر. دارای 150 تن سکنه .شیعه ، کردی زبان . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و جوال بافی . راه آن مالرو است و از طریق اُرس آباد ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


لشکرگاه . [ ل َ ک َ ](اِخ ) دهی از دهستان مرغا، بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 54 هزارگزی باختری ایذه . کوهستانی و معتدل . دارای 150 تن سکنه . شیعه ، فارسی و بختیاری زبان . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

جای لشکر در میدان جنگ.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۱°۳۴′۵۹″ شمالی ۶۴°۲۲′۹″ شرقی / ۳۱٫۵۸۳۰۶°شمالی ۶۴٫۳۶۹۱۷°شرقی / 31.58306; 64.36917
http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=123&avaid=4855
http://www.fallingrain.com/world/AF/10/Lashkar_Gah.html
هلمند
شهر لشکرگاه مرکز استان هلمند کشور افغانستان است.
لشکرگاه ادامه دهنده سکونت انسانی در نزدیکی ویرانه های شهر باستانی بُسْت سیستان است.


کلمات دیگر: