گرانجان. [ گ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم سخت جان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر : و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. ( قابوسنامه ).
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.
خاقانی.
شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان ، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. ( کتاب المعارف بهأولد ).
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گرانجان تری از کوه قاف.
نظامی.
حریف گرانجان ناسازگار
چو خواهد شدن ، دست پیشش مدار.
سعدی ( گلستان ).
|| مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
گرانجانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش.
نظامی.
|| مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || آهار و پالوده. ( برهان ) ( آنندراج ). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است. || کاهل و سست مقابل سبکروح. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کاهل. ( اوبهی ) :
توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.
حافظ.
|| خسیس. لئیم. پست. بخیل :
تنی چند از گرانجانان که دانی
خبر بردند سوی شه نهانی.
نظامی.
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زآنکه بس ارزان خریدستی ورا.
مولوی.
درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174 ).