کلمه جو
صفحه اصلی

گرانجان


مترادف گرانجان : پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال

متضاد گرانجان : سبکروح

مترادف و متضاد

sluggish (صفت)
کند، تنبل، اهسته رو، بطی ء، کساد، لش، گرانجان

۱. پوستکلفت، حمول، سختجان
۲. بخیل، پست، لئیم
۳. پیر، سالخورده، کهنسال ≠ سبکروح


فرهنگ فارسی

سخت جان، بسیارپیروسالخورده، شخص بینواوبیماروازجان سیرشده، خسیس
بسیار مقاومت کننده پوست کلفت سخت جان : حریف گران جان ناسازگار چو خواهد شدن دست پیشش مدار . ( گلستان ) ۲ - آنکه معاشرتش نامطبوع و گران آید مقابل سبکروح : توب. زهد فروشان گران جان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست . ( حافظ ) ۳ - بسیار پیر سالخورده و رعشه ناک : گران جانی که گفتی جان نبودش بدندانی که یک دندان نبودش . ( نظامی ) ۴ - فقیر و بیمار از جان سیر آمد . ۵ - کاهل سست مقابل سبکروح . ۶ - لئیم پست خسیس بخیل : ای گران جان خوار دیدستی ورا زانکه بس ارزان خریدستی ورا . ( مثنوی ) ۷ - ( اسم ) آهار پالوده .

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص مر. ) ۱ - سخت جان . ۲ - پست ، دون .

لغت نامه دهخدا

گرانجان. [ گ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم سخت جان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر : و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. ( قابوسنامه ).
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.
خاقانی.
شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان ، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. ( کتاب المعارف بهأولد ).
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گرانجان تری از کوه قاف.
نظامی.
حریف گرانجان ناسازگار
چو خواهد شدن ، دست پیشش مدار.
سعدی ( گلستان ).
|| مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
گرانجانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش.
نظامی.
|| مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || آهار و پالوده. ( برهان ) ( آنندراج ). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است. || کاهل و سست مقابل سبکروح. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کاهل. ( اوبهی ) :
توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.
حافظ.
|| خسیس. لئیم. پست. بخیل :
تنی چند از گرانجانان که دانی
خبر بردند سوی شه نهانی.
نظامی.
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زآنکه بس ارزان خریدستی ورا.
مولوی.
درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174 ).

فرهنگ عمید

۱. سخت جان.
۲. بسیار پیر و سال خورده.
۳. شخص بینوا و بیمار و از جان سیر شده.
۴. خسیس.
۵. لجوج.
۶. کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد: حریف گران جان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی: ۹۹ حاشیه ).

پیشنهاد کاربران

سنگدل

سخت جان


کلمات دیگر: