کلمه جو
صفحه اصلی

لای


مترادف لای : رسوب، گل، لجن، لا، میان، وسط

فارسی به انگلیسی

mud, ooze, sediment, silt, slime, slush, lees, imperative root of, in(side)

sediment, lees


in(side)


within


mud, ooze, sediment, silt, slime, slush


فارسی به عربی

فی
رواسب طینیة

في


مترادف و متضاد

رسوب، گل، لجن


لا، میان، وسط


ooze (اسم)
چکیده، جریان، شهد، لجن زار، جاری، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ

sediment (اسم)
رسوب، ته نشین، طاقی، ته نشست، درده، لای

silt (اسم)
کف، گل، درده، ته مانده، لجن، لای

sludge (اسم)
لجن، لای، ادم شلخته، پوسته یخ، جای کثیف و لجن الود

۱. رسوب، گل، لجن
۲. لا، میان، وسط


فرهنگ فارسی

گلی که ته ظرف یاجوی یاحوض آب می نشیند، دردی شراب
( اسم ) نوعی بافت. ابریشمین که سابقا در چین و گجرات ( هند ) میبافتند و آن ساده و نیز رنگارنگ بود : اکسون زرنگار فلک را چو آستر بر ابر. معنبر این لای ساده بین . ( سیف اسفرنگ لغ. )
سختی . گاو

1. ذرات ریز معدنی خاک، حدِّفاصل رُس و شن، با قطر بین 0/05 تا 0/002 میلی‌متر 2. طبقه‌ای از بافت خاک که کمتر از دوازده درصد رس و بیشتر از هشتاد درصد لای دارد


فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - گل نرم ته نشین شده . ۲ - دردی شراب . ۳ - میان چیزی ، توی چیزی .

لغت نامه دهخدا

لای. ( اِ ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. ( اوبهی ). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود. حماء. آژند. ( مجمعالفرس ). لوش. ضرغاطه. ( منتهی الارب ). ثاط. طثرة. ( منتهی الارب ). جیاءة. ( منتهی الارب ). لجن سپید. طملة. ( منتهی الارب ). طآة. ( منتهی الارب ). زه ؛ زه ، لای هر چیز باشد. ( لغت محلی شوشتر ذیل کلمه راق راق ) :
دادخواهی ور بخواهند از تو داد
پس به لای اندر بمالی پوستین.
ناصرخسرو.
یاد داری که گرو کردی... را به قمار
تا گرو گیرترا لای برآورد از بیر ( مماله بئر ).
سوزنی.
ماهی او در شمرم غوطه خورد
لای برآورد ز قعر شمر.
سوزنی.
موج تباشیر زد بر لب نیلی افق
گوهر مه زیر لای همچو صدف شد نهان.
سیف اسفرنگی ( از جهانگیری ).
دست تو بمکرمت سحابی است
بر لای نشانده قیروان را.
سیف اسفرنک.
این سیل پر از گل و لای است. قهوه جوش و قوری و سماور را لای گرفته است.
مأمخلب ؛ آب لای ناک. عَجَل ؛ لای سیاه بدبو. لجن. خلب ؛ لای سیاه. خلیط؛ گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست. طرین ؛ لای تنک. تقن ؛ گل و لای چاه. طُفال ، طَفال ؛ لای خشک.دکله ؛ لای تنک. تسمیل ، سمل ؛ پاک کردن حوض از گل و لای. غریل ، غِرین ، غرین ؛ لای سیل آورد تر باشد یا خشک. طُملة، طَملة، طُملة؛ لای تک حوض. ( منتهی الارب ). || دردی شراب و امثال آن. ( برهان ). لرد. لِرت. گل بسیار نرم که در بن قرابه سرکه و امثال آن گرد شود :
بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب
بگذر از ننگ ، مبرا بشو از نام و بخسب.
خاقانی.
نریخت لای می و محتسب ز دیر گذشت
رسیده بودبلائی ولی بخیر گذشت.
آصفی.
|| سیل :
امروز باید ار کرمی میکند سحاب
فردا که تشنه مرده بود لای گو مخیز.
سعدی.
کیخسرو از او پرسید که تو کجا فرود آمده ای ، میلاد بفهلوی گفت به لایی فرود آمده ام یعنی برودخانه و جای سیل فرود آمده ام. ( ص 84 تاریخ قم ). || لا. تو. توی. تاه. تای جامه. تای کاغذ و جامه و ریسمان را گویند همچو یک لای کاغذ و یک لای ِ جامه و یک لای ریسمان و به عربی طاق گویند. ( برهان ). || هر چنه از دیوار که رده نیز گویند. || قوه. || نوعی از بافته ابریشمی که از چین آورند و در ملک گجرات نیز شود و آن الوان باشد و ساده نیز سازند. ( جهانگیری ) :

لای . (اِ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. (اوبهی ). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود. حماء. آژند. (مجمعالفرس ). لوش . ضرغاطه . (منتهی الارب ). ثاط. طثرة. (منتهی الارب ). جیاءة. (منتهی الارب ). لجن سپید. طملة. (منتهی الارب ). طآة. (منتهی الارب ). زه ؛ زه ، لای هر چیز باشد. (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه ٔ راق راق ) :
دادخواهی ور بخواهند از تو داد
پس به لای اندر بمالی پوستین .

ناصرخسرو.


یاد داری که گرو کردی ... را به قمار
تا گرو گیرترا لای برآورد از بیر (مماله ٔ بئر).

سوزنی .


ماهی او در شمرم غوطه خورد
لای برآورد ز قعر شمر.

سوزنی .


موج تباشیر زد بر لب نیلی افق
گوهر مه زیر لای همچو صدف شد نهان .

سیف اسفرنگی (از جهانگیری ).


دست تو بمکرمت سحابی است
بر لای نشانده قیروان را.

سیف اسفرنک .


این سیل پر از گل و لای است . قهوه جوش و قوری و سماور را لای گرفته است .
مأمخلب ؛ آب لای ناک . عَجَل ؛ لای سیاه بدبو. لجن . خلب ؛ لای سیاه . خلیط؛ گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست . طرین ؛ لای تنک . تقن ؛ گل و لای چاه . طُفال ، طَفال ؛ لای خشک .دکله ؛ لای تنک . تسمیل ، سمل ؛ پاک کردن حوض از گل و لای . غریل ، غِرین ، غرین ؛ لای سیل آورد تر باشد یا خشک . طُملة، طَملة، طُملة؛ لای تک حوض . (منتهی الارب ). || دردی شراب و امثال آن . (برهان ). لرد. لِرت . گل بسیار نرم که در بن قرابه ٔ سرکه و امثال آن گرد شود :
بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب
بگذر از ننگ ، مبرا بشو از نام و بخسب .

خاقانی .


نریخت لای می و محتسب ز دیر گذشت
رسیده بودبلائی ولی بخیر گذشت .

آصفی .


|| سیل :
امروز باید ار کرمی میکند سحاب
فردا که تشنه مرده بود لای گو مخیز.

سعدی .


کیخسرو از او پرسید که تو کجا فرود آمده ای ، میلاد بفهلوی گفت به لایی فرود آمده ام یعنی برودخانه و جای سیل فرود آمده ام . (ص 84 تاریخ قم ). || لا. تو. توی . تاه . تای جامه . تای کاغذ و جامه و ریسمان را گویند همچو یک لای کاغذ و یک لای ِ جامه و یک لای ریسمان و به عربی طاق گویند. (برهان ). || هر چنه از دیوار که رده نیز گویند. || قوه . || نوعی از بافته ٔ ابریشمی که از چین آورند و در ملک گجرات نیز شود و آن الوان باشد و ساده نیز سازند. (جهانگیری ) :
اکسون زرنگار فلک را چو آستر
برابره ٔ معنبر این لای ساده بین .

سیف اسفرنگ .


پیراهنی که داشت زمانه زلای ِ شب
آن را به چنگ حادثه گرگ سحر درید.

سیف اسفرنگ .


|| خِلال . میان : از لای در نگاه کرد. کاغذی از لای کتاب بیرون آورد. || دره ٔکوه که فاصله ٔ میان دو کوه باشد. (برهان ).

لای . (اِخ ) نام محلی به هزارجریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ).


لای . (فعل امر، نف ) امر از لاییدن ، گفتن . گفتار و کلام . (غیاث ). گفتن همچو هرزه لای یعنی هرزه گوی و می لاید یعنی میگوید و به معنی هرزه گوینده نیز گویند و امر به این معنی نیز هست یعنی هرزه بگوی . (برهان ).
- هرزه لای ؛ یاوه گوی . بیهوده گو. که سخنان بی معنی و بی پایه گوید :
جائی که از سخاوت طبعت سخن رود
هم بحر سفله باشد و هم ابر هرزه لای .

نجیب الدین جرفادقانی .


ز درد روبه عشقت چو شیر می نالم
اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند.

سعدی .


رجوع به هرزه لا شود.
|| امر از ناله کردن . (برهان ) :
چند باشی چون تبیره هرزه لای
همچو نی در پرده رو آهسته لای .

تاج بها.



فرهنگ عمید

۱. = لاییدن
۲. لاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها: لغت نامه: لای ).
۱. گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند.
۲. [قدیمی] گِل.
۳. [قدیمی] دُرد شراب.

۱. گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می‌نشیند.
۲. [قدیمی] گِل.
۳. [قدیمی] دُرد شراب.


۱. = لاییدن
۲. لاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ چند باشی چون تبیره «هرزه‌لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج‌بها: لغت‌نامه: لای).


دانشنامه عمومی

لای یا سیلت (به انگلیسی: Silt) یکی از خاک های ریزدانه می باشد که از دانه های بسیار ریز کوارتز و ذرات پولکی شکل حاصل از متلاشی شدن کانی های میکادار تشکیل شده است. لای طبقه ای از بافت خاک ست که کمتر از ۱۲ درصد رس و بیشتر از ۸۰ درصد لای دارد.
لای ها ذرات ریز معدنی خاک، حدِّفاصل رُس و ماسه، با قطر بین ۰/۰۵ تا ۰/۰۰۲ میلی متر ۲ هستند. به لای، گل ماسه، خره، و لیمون هم گفته می شود.
خاک های سیلتی از دیگر انواع خاک می باشد. ۵۰٪ این نوع خاک ها را ذرات سلیت تشکیل داده است که دارای قطری بین ۰٫۰۵ تا ۰٫۰۰۲ میلی متر می باشند و بر حسب اینکه ناخالصی مثل ماسه، رس و غیره به همراه دارند به نام خاک های سیلتی ماسه ای یا سیلتی رسی معروفند.

فرهنگستان زبان و ادب

{silt} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] 1. ذرات ریز معدنی خاک، حدِّفاصل رُس و شن، با قطر بین 0/05 تا 0/002 میلی متر 2. طبقه ای از بافت خاک که کمتر از دوازده درصد رس و بیشتر از هشتاد درصد لای دارد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَبْحَثُ فِی ﭐلْأَرْضِ: زمین را می کند (کلمه بحث در اصل به معنای جستجوی چیزی از لابه لای خاکها بوده ، سپس در مورد هر جستجوئی استعمال شد)
ریشه کلمه:
ایی (۶۲۸ بار)
ل (۳۸۴۲ بار)

پیشنهاد کاربران

خرِ جواب درجدول ملمات

لایِ = جوفِ


کلمات دیگر: