کلمه جو
صفحه اصلی

گرسنه


مترادف گرسنه : جایع، گشنه، ناشتا، قحطی زده

متضاد گرسنه : سیر

فارسی به انگلیسی

hollow, hungry, starveling


hungry (person)


فارسی به عربی

جائع

مترادف و متضاد

۱. جایع، گشنه، ناشتا
۲. قحطیزده ≠ سیر


vetch (اسم)
گرسنه، ماشک، گیاهی از جنس باقلا یا نخود

hungry (صفت)
مشتاق، حریص، گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور

esurient (صفت)
حریص، گرسنه

sharp-set (صفت)
حریص، گرسنه، دارای لبه تیز، بسیار مشتاق، با اشتها

جایع، گشنه، ناشتا ≠ سیر


قحطی‌زده


فرهنگ فارسی

انسان یاحیوان که معده اش خالی ومحتاج غذاباشد، نقیض سیر، گرس وگسنه وگشنه هم گویندگرسنگی:گرسنه بودن، گرسنیاهم گویند
( صفت ) آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع : بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست . ( گلستان ) جمع : گرسنگان .

فرهنگ معین

(گُ رُ نِ ) (ص . ) مقابل سیر. مجازاً: بسیار نیازمند.

لغت نامه دهخدا

گرسنه . [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ /ن ِ ] (ص ) به ضم اول و کسر دوم و چهارم (در لهجه ٔ مرکزی ) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم . پهلوی ، گورسک و گورسکیه ، تهرانی ، گشنه ، گیلی ، ویشته . مخفف آن «گرس »، «گسنه » کسی که محتاج بخوردن غذاست . آن که احساس احتیاج بخوردن کند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترجمه ٔ جائع و در این ترکیب برای نسبت نباشد مثل تش و تشنه و گرسنه و بفتح دوم نوعی از تصرف است و مخفف آن گسنه است . (آنندراج ). کسی که او را اشتهای طعام باشد. مقابل سیر. (غیاث اللغات ). ناهار. (صحاح الفرس ): سَغبان ؛ مرد گرسنه . (دهار). عَلهان ؛ مرد گرسنه .طَلَنفَح . عَجوز. وَبِد. (منتهی الارب ) :
اشتر گرسنه کسیمه (کتیره ؟) خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.

رودکی .


گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بود مانده خیرخیر.

رودکی .


چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهتانه .

ابوشکور.


جهودیست درویش و شب گرسنه
بخسپد همی بر زمین برهنه .

فردوسی .


بدین تخت شاهی نهاده ست روی
شکم گرسنه مرد دیهیم جوی .

فردوسی .


بیامد یکی دیو و گفتا منم
که با گرسنه شیر دندان زنم .

فردوسی .


نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچه ٔ گرسنه دیدی که ندارد شغبی .

منوچهری .


بمرند این همه از گرسنه بر خیر همی
بیم آن است که دیوانه شوم ای عجبی .

منوچهری .


روی نیارم سوی جهان که نیارم
کاین بسوی من بتر ز گرسنه مار است .

ناصرخسرو.


هرزمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات .

ناصرخسرو.


گرسنه مردمان و کسری سیر
سگ بود این چنین امیر نه سیر.

سنایی .


هر که همت او برای طعمه است در زمره ٔ بهایم معدود گردد و چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. (کلیله ودمنه ).
گرگ گرسنه چو یافت گوشت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجال .

سعدی .


آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست .

سعدی (گلستان ).


گرسنه چون سیر شود رگ فضول در وی بجنبد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
- امثال :
آدم گرسنه ایمان ندارد .
آدم گرسنه سنگ را هم میخورد .
آدم گرسنه نان خواب می بیند .
قدر نان را گرسنه میداند . (جامع التمثیل ).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.

گرسنه. [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ /ن ِ ] ( ص ) به ضم اول و کسر دوم و چهارم ( در لهجه مرکزی ) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم. پهلوی ، گورسک و گورسکیه ، تهرانی ، گشنه ، گیلی ، ویشته . مخفف آن «گرس »، «گسنه » کسی که محتاج بخوردن غذاست. آن که احساس احتیاج بخوردن کند. ( حاشیه برهان چ معین ). ترجمه جائع و در این ترکیب برای نسبت نباشد مثل تش و تشنه و گرسنه و بفتح دوم نوعی از تصرف است و مخفف آن گسنه است. ( آنندراج ). کسی که او را اشتهای طعام باشد. مقابل سیر. ( غیاث اللغات ). ناهار. ( صحاح الفرس ): سَغبان ؛ مرد گرسنه. ( دهار ). عَلهان ؛ مرد گرسنه.طَلَنفَح. عَجوز. وَبِد. ( منتهی الارب ) :
اشتر گرسنه کسیمه ( کتیره ؟ ) خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.
رودکی.
گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بود مانده خیرخیر.
رودکی.
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهتانه.
ابوشکور.
جهودیست درویش و شب گرسنه
بخسپد همی بر زمین برهنه.
فردوسی.
بدین تخت شاهی نهاده ست روی
شکم گرسنه مرد دیهیم جوی.
فردوسی.
بیامد یکی دیو و گفتا منم
که با گرسنه شیر دندان زنم.
فردوسی.
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچه گرسنه دیدی که ندارد شغبی.
منوچهری.
بمرند این همه از گرسنه بر خیر همی
بیم آن است که دیوانه شوم ای عجبی.
منوچهری.
روی نیارم سوی جهان که نیارم
کاین بسوی من بتر ز گرسنه مار است.
ناصرخسرو.
هرزمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.
ناصرخسرو.
گرسنه مردمان و کسری سیر
سگ بود این چنین امیر نه سیر.
سنایی.
هر که همت او برای طعمه است در زمره بهایم معدود گردد و چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. ( کلیله ودمنه ).
گرگ گرسنه چو یافت گوشت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجال.
سعدی.
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست.
سعدی ( گلستان ).
گرسنه چون سیر شود رگ فضول در وی بجنبد. ( تاریخ سلاجقه کرمان ).

فرهنگ عمید

۱. انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد.
۲. [مجاز] حریص، آزمند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: vašša
طاری: va:ša
طامه ای: vašša
طرقی: vašša
کشه ای: vašša
نطنزی: vašša


واژه نامه بختیاریکا

قورنیدِه؛ لقیت

جدول کلمات

جوعان, جوع, جایع

پیشنهاد کاربران

Hungry, vetcb, sharp - set, esurient
چند نوع معانی گرسنه ، گشنه

رژیم گرفتن

بعضا به شکل جُعان هم به کار برده می شود

هانگری

وشه
به زبان پارسی باستان
که در زبان خوانساری استفاده میشه.

جوعان

گرسنه : در کلمه گرسنه و گرسنگی گُر به معنای گرگرفتگی و سوختن و سنه آخر نیز تحریف پسوند شباهت ( سانه ) است و در اصل گرسانگی بوده کنایه از حالت سوختن شکم از بی غذائی .
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گرسنه" می نویسد : ( ( گرسنه در پهلوی گرسگ gursag بوده است. ریختی کهن تر از آن ور سگ wirsag می توانسته است بود؛ از این ریخت، در کردی واژه ی وِرْسی مانده است. ) )
( ( چو سیمرغ را بچه شد گرسنه
به پرواز بر شد دمان از بُنه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۸۹. )
در زبان ترکی به پیچ خوردگی روده مخصوصا در دوران نوزادی "قورساق اولماق" گفته می شود. در همین زبان به روده باقرساق و قورساق گفته می شود که به نظر می رسد با واژه گرسنه ارتباط معنایی داشته باشد.

خاک تو سرت گربه چه سید بالا سرت

این نیست من معلم زبانم

hungry
( گرسنه )


کلمات دیگر: