کلمه جو
صفحه اصلی

لایق


مترادف لایق : ارزنده، باکفایت، باوجود، برازنده، درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، صلاحیت دار، قابل، مستحق، مستعد

متضاد لایق : نالایق

برابر پارسی : شایسته، درخور، سزاوار

فارسی به انگلیسی

worthy, fit, meritorious


able, capable, competent, efficient, sedulous, worthy, able _, fit, meritorious

able, able _, capable, competent, efficient, sedulous, worthy


فارسی به عربی

جدیر , قدیر , کافی , موهل

عربی به فارسی

شايسته , زيبنده , خوش منظر , بطور دلپذير


مترادف و متضاد

able (صفت)
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق

capable (صفت)
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار

worthy (صفت)
لایق، شایسته، خلیق، فراخور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق

competent (صفت)
لایق، شایسته، دارای سر رشته

adequate (صفت)
لایق، صلاحیت دار، مناسب، کافی، متناسب، بسنده، مساوی، رسا، تکافو کننده

ارزنده، باکفایت، باوجود، برازنده، درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، شایسته، صلاحیت‌دار، قابل، مستحق، مستعد ≠ نالایق


فرهنگ فارسی

سزاوار، شایسته، درخور، اندرخور، فراخور
( اسم ) برازنده سزاوار شایسته در خور : سلجوق ... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری . جمع : لایقین .

( اسم ) برازنده سزاوار شایسته در خور : سلجوق ... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری . جمع : لایقین .

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . لائق ] (اِفا. ) سزاوار، شایسته .

لغت نامه دهخدا

لایق. [ ی ِ ] ( ع ص ) درخورِ. سزا. سزاوار. شایان. شایسته ٔ. برازنده ٔ. زیبا. ( زمخشری ). ازدرِ. زیبنده ٔ.زیبای ِ. برازای ِ. برازا. جدیر. حقیق. قمین. خلیق. حری. قَرف. ( منتهی الارب ). بابت ِ. مستوجب :
نگونسار آویزم او را به چاه
که چاهست اورا بلایق نه گاه.
فردوسی.
آنچه لایق است ازو درباب خلق به ظهور آید و عدالت در قضیه او پیدا گردد. ( تاریخ بیهقی ص 307 ).
روانت بی خبر ماند از حقایق
ترا فردوس باقی نیست لایق.
ناصرخسرو.
و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیامقدم دارد. ( کلیله و دمنه ). بصواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت کند. ( کلیله و دمنه ). امّا به مروت و حریت آن لایقتر که مرا بدین آرزوها برسانی. ( کلیله و دمنه ):
من عاشق زار تو چنانم که مپرس
تو لایق عشق من چنانی که مگوی.
خاقانی.
هجر و وصل آن تست هرچه خواهیم آن ده
لایق من آن باشد کاختیار بگذارم.
عطار.
دل و جان بر، چو لبت آن دارد
کین همه لایق آن می یابم.
عطار.
نیست لایق عز نفس و مرد غر
نیست لایق مشک و عود و کون خر.
مولوی.
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را هرچه لایق بود داد.
سعدی.
لایق قدر علما نباشد خودرا متهم گردانیدن.
( کلیات ، گلستان چ مصفا ص 91 ).
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از ما خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی.
سعدی.
میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم.
سعدی.
نه هر فرقی سزای تاج شاهی است
نه هر سر لایق صاحب کلاهی است.
امیرخسرو دهلوی.
چه خوش نکته ای گفته اند اهل هند
کزین خوبتر هیچ گفتار نیست
هنرمند باید که باشد چو پیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست.
به بیشه درون یا به درگاه شاه
که او لایق اهل بازار نیست.
ابن یمین.
- امثال :
به هر کس هر چه لایق بود دادند.
چه آشی باشد که لایق قدح باشد.
لایق آب ریختن بدست او نیست .
لایق جفت کردن کفش او نیست .
لایق نهادن تره برخوان او نیست .
لایق هر خر نباشد زعفران . ( جامعالتمثیل ).

لائق. [ ءِ ] ( ع ص ) سزاوار. قمین. قَمِن. قَمَن. ( منتهی الارب ). درخور. جدیر. حری. نیز رجوع به لایق شود.

فرهنگ عمید

سزاوار، شایسته، درخور، فراخور.

دانشنامه عمومی

شایسته


واژه نامه بختیاریکا

بِرازا؛ بِیَرز

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آتاو ãtãv می باشد

شایسته، سزاوار

با جربزه

ازدر

فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.

قابل


کلمات دیگر: