برابر پارسی : پیوسته، جدانشدنی، جدایی ناپذیر
لاینفک
برابر پارسی : پیوسته، جدانشدنی، جدایی ناپذیر
فارسی به انگلیسی
inseparable
inalienable
فارسی به عربی
ضروری , فطری
مترادف و متضاد
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی
ملازم، لاینفک، جدا نشدنی
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد
فرهنگ فارسی
جدانشدنی، ناگشودنی، جدایی ناپذیر
۱- ( جمله فعلی ) جدا نمی شود . ۲- جدا نشدنی جدایی ناپذیر .
جدا نشدنی . عضو لا ینفک عضو جدا نشدنی .
۱- ( جمله فعلی ) جدا نمی شود . ۲- جدا نشدنی جدایی ناپذیر .
جدا نشدنی . عضو لا ینفک عضو جدا نشدنی .
فرهنگ معین
(یَ فَ کّ ) [ ع . ] (ص مر. ) جدانشدنی ، جدایی ناپذیر.
لغت نامه دهخدا
لاینفک. [ ی َ ف َک ک ] ( ع ص مرکب ) ( از: لا + ینفک ) جدانشدنی. ممتنعالانفکاک. جدائی ناپذیر. لازم. لازم غیرمفارق : و دانایان و حکما و مورخان حضرت اعلی را جزو لاینفک اند. ( رشیدی ).
- عضو لاینفک ؛ عضو جدانشدنی. جزء لاینفک ، جزء جدائی ناپذیر. عضو لاینفک چیزی بودن : لازم غیرمفارق آن بودن.
- عضو لاینفک ؛ عضو جدانشدنی. جزء لاینفک ، جزء جدائی ناپذیر. عضو لاینفک چیزی بودن : لازم غیرمفارق آن بودن.
فرهنگ عمید
جدانشدنی، ناگشودنی، جدایی ناپذیر، چاره ناپذیر.
فرهنگ فارسی ساره
جدانشدن
پیشنهاد کاربران
جدا نشدنی
چسبیده،
کلمات دیگر: