کلمه جو
صفحه اصلی

محمد فرخی یزدی

دانشنامه عمومی

میرزا محمد فرخی یزدی (تاج الشعرا) (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامه نگار آزادی خواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر فوت کرده است. مدفن او نامعلوم است.
سه شاعر انقلابی، به کوشش و اهتمام داود علی بابایی، چاپ اول، ۱۳۸۴ انتشارات امید فردا
پدرش محمدابراهیم سمسار یزدی بود. برادری داشت عبدالغفور نام که یازده سال از وی بزرگ تر بود. فرخی علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت. قدری در مکتبخانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل نمود. فرخی تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت. وی در حدود سن ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه یزد می سرود، از مدرسه اخراج شد.
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم

نقل قول ها

فرخی یزدی، (۱۲۶۸ هجری قمری در یزد - ۱۳۱۸ هجری شمسی در زندان تهران) به نام اصلی میرزا محمد فرزند محمدابراهیم یزدی، شاعر و روزنامه نگار آزادی خواه ایرانی بود.
• «آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست// سرمایه دار دهر چو او بی نیاز نیست»• «تا نشود جهل ما به علم مبدل// پیش ملل بندگی ماست مسجل// توده ما فاقد حقوق سیاسی است// تا نشود جهل ما به علم مبدل»• «داشت امروز گر اسلام نگهبانی چند// یا مسلمانی چون بوذر و سلمانی چند// یا که مانند زبیر اشجع شجعانی چند// کی شد پامال از دست غَرَض رانی چند»• «زندگی کردن من مردن تدریجی بود// آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم»• «عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش// ورنه این مایه هنر تیشهٔ فرهاد نداشت// جز به آزادی ملت نبود آبادی// آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت»• «قسم به عزت و قدر و مقام آزادی// که روح بخش جهانست نام آزادی// هزاربار بود به ز صبح استبداد// برای دسته پابسته، شام آزادی// به پیش اهل جهان محترم بود آن کس// که داشت از دل و جان احترام آزادی»• «مسکنت را ز دم داس، درو باید کرد// فقر را با چکش کارگران باید کشت»• «هرگز اسلام نبد خوار چنین پیش ملل// سیف سیف الله اگر داشت کنون حسن عمل»• «هرچه رأی از دل صندوق برون می آید// دادش از رأی خر و ناله اش از رأی خر است»• «آقای خدایارخان میرپنج، با اخذ حقوق منصب خود، به چه دلیل ریاست کل مالیات غیرمستقیم و خالصجات را اشغال نموده و یک نفر نظامی را به این شغل مهم کشوری، چه صیغه میتوان نامید؟» -> شماره دهم، سال دوم، خطاب به سردار سپه/ ۱۳۰۱ هجری شمسی
• «...باز هم قوام السلطنه مانند جغد شومی در این ویرانه به تخت نشسته و منتظر است که اضمحلال و انهدام ایران باستانی را با چشم حریص و مرگبار خود مشاهده نماید.» -> شماره ۳۱
• «پَرَد ز افق بر چرخ، فوارهٔ خون هرروز// تا غوطه زند خورشید از خون خیابانی» -> سال سوم، به مناسبت قتل محمد خیابانی
• «دوش ایران را به هنگام سحر دیدم به خواب// وه چه ایرانی! سراسر چون دل عاشق خراب» -> تهران - ۱۳۲۹ هجری قمری
• «شد خرمن ما دست خوش برق، ببین// طوفان به خلاف رسم شد غرق، ببین// خواهی اگر آن نکات طوفانی را// در آتیه از ستارهٔ شرق ببین!» -> شماره یک، سرمقاله
• «هر خامه نگفت ناکسان را توصیف// هر نامه نکرد خائنان را تعریف// آن خامه ز پافشاری ظلم شکست// آن نامه به دست ظالمین شد توقیف» -> شماره یک، ص. سوم
• «در جشن کارگر چو زدم فال انقلاب// دیدم به فال نیک بود حال انقلاب// من هم به نام خطه ایران سپاسگوی// بر قائیدن نامی و عمال انقلاب»• «اشراف عزیز نکته سنج من و تو// چون مار نشسته روی گنج من و تو// تا بی حس و جاهلیم یکسر تو و من// پامال کنند دسترنج من و تو»• «ای دوست کلاه خویش را قاضی کن// در آتیه کار بهتر از ماضی کن// فرصت مده از دست و به هر قیمت هست// افکار عموم را ز خود راضی کن»• «در اول وهله پا فشردیم همه// گوی سبق از زمانه بردیم همه// از تفرقه بگسیخته شد چون صف ما// از مرتجعین شکست خوردیم همه»• «ور دشمن یک رنگ ِتو چون شیر بود// با رشته دوستی به زنجیرش کن»• «یک عمر در این محیط گردیدم من// وین بوالهوسان را همه سنجیدم من// فهمیدنم این بود که از این مردم// در هیچ زمان هیچ نفهمیدم من»• «داد! که دستور دیوخوی ز بیداد// کشور جم را به باد بی هنری داد// داد قراری که بی قراری ملت// زآن به فلک می رسد ز ولوله و داد»• «دیدی که باغبان جفاپیشه عاقبت// برباد، آشیانهٔ چندین هزار داد؟// می خواست خون ز کشور دارا رود چو جوی// دستی که تیغ کِید به جانوسیار داد»• «باز هم قوام السلطنه مانند جغد شومی در این ویرانه به تخت نشسته و منتظر است که اضمحلال و انهدام ایران باستانی را با چشم حریص و مرگبار خود مشاهده نماید.»• «کابینه قوام السلطنه بدون مدرک قانونی و برخلاف مواد قانون اساسی و مطبوعات، به صرف اراده شخصی، طوفان را توقیف نمود... قوه مجریهٔ مملکت به دست کسی بود که آن را سؤاستعمال می کرد و ما از انتشار طوفان معذور بودیم.»• «صد مرد چو شیر عهد و پیمان کردند// اعلان گرسنگی به زندان کردند// شیران گرسنه از پی حفظ مرام// با شور و شعف ترک سر و جان کردند»• «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی // دست خود زجان شستم از برای آزادی // در محیط طوفان زا ماهرانه در جنگ است // ناخدای استبداد با خدای آزادی»فرخی یزدی


کلمات دیگر: