کلمه جو
صفحه اصلی

لوئیجی پیراندلو

دانشنامه عمومی

لویجی پیراندلو (به ایتالیایی: ‎Luigi Pirandello)‏ (۲۸ ژوئن ۱۸۶۷ - ۱۰ دسامبر ۱۹۳۶)، نمایشنامه نویس و رمان نویس ایتالیایی بود که در سال ۱۹۳۴ برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شد. داستان های کوتاه او نیز شهرت زیادی دارد.
جایزه ادبی نوبل (۱۹۳۴)
وی از نویسندگان معروف قرن بیستم ایتالیا است.
لویجی پیراندلو در سیسیل متولد شد. پدر او بازرگان گوگرد بود و انتظار داشت که پسرش هم همان شغل را انتخاب کند. اما لوییجی در تحصیلاتش موفق بود و توانست در رشتهٔ ادبیات ادامهٔ تحصیل دهد. او در سال ۱۸۸۷ وارد دانشگاه رم شد و بعد از آن برای تحصیل به بن رفت و آن جا تز دکترای خود را دربارهٔ گویش بومی سیسیلی تکمیل کرد.
پیراندلو در نخستین کوشش خلاقش مراثی رم گوته را ترجمه کرد و بعد از ملاقاتش با کاپوانا، نویسندهٔ سیسیلی، همهٔ توجهش را بر ادبیات داستانی ناتورالیستی متمرکز کرد. او در سال ۱۸۹۳، نخستین رمان خود، مطرود را نوشت .

نقل قول ها

لوئیجی پیراندلو (به ایتالیایی: Luigi Pirandello)‏ (۲۸ ژوئن ۱۸۶۷–۱۰ دسامبر ۱۹۳۶)، نمایشنامه نویس و رمان نویس ایتالیایی بود که در سال ۱۹۳۴ برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شد.
• «آه که زن ها چه قدر جالبند و شوهرها قدرشان را نمی دانند. زن ها آفریده شده اند تا عیوب شوهران خود را کشف کنند.»• «هر کدوم از ما یه دنیا چیز تو وجودمون داریم … هر کدوم هم دنیای خاص خودمون را داریم. اگه قرار باشه به حرف هایی که می زنیم معنی و بهایی را بدیم که خودمون تو وجود خودمون می فهمیم، چه طور دیگه می تونیم هم دیگه رو درک کنیم ؟... در حالی که اون هائی که به حرف هامون گوش میدند هم بی برو برگرد اون حرفها را بنا به معنی و ارزشی که برای خودشون داره تعبیر می کنند… یعنی بنا به همون معنی و ارزشی که به دنیای درونی خودشون مربوطه. ما فکر می کنیم هم دیگه رو می فهمیم … در حالی که هیچ وقت واقعاً نمی فهمیم.»• «پدر: کل درام من در همین چیزه … در آگاهی من از اینکه هر کدوم از ما، آقا، خودش رو یه فرد واحد می دونه، در حالی که چنین چیزی حقیقت نداره … هر کدوم از ما وابسته به تعداد موجودات درونی مون چند نفریم… چند نفر… با بعضی، این آدمیم… با بعضی یه آدم دیگه. در همة مواقع هم دچار این توه‍ّمیم که برای همه یک جور واحدیم؛ ولی این حقیقت نداره. حقیقت نداره! این رو، زمانی خوب متوجه می شیم که با یه اتفاق، علی الخصوص از نوع مصیبت بارش، مثل اونی که برای ما اتفاق افتاد، درست وسط کاری گیر می افتیم و خودمون رو وسط زمین و هوا معلق می بینیم. اون وقت متوجه می شیم همة وجود ما تو این کار دخیل نبوده اند و بنابراین بی عدالتی می شه اگر ما رو بنا به همون عمل فقط قضاوت کنند … و اون طور معل‍ّق نگهمون دارن … و تمام عمر دست و پامون رو تو منگنه بگذارن … انگار سر تا پای زندگی ما کلاً تو همون یه عمل خلاصه می شده.»• «واقعیت مثل یک کیسه می مونه … خالی که باشه سرپا وانمی سته. برای اینکه سرپا نگه ش داری، اول باید تمام دلایل و احساساتی رو که باعث موجودیتش شده ند بریزی توش. هر کدوم از ما یه دنیا چیز تو وجودمون داریم.»


کلمات دیگر: