مترادف نقد : تشخیص، تمییز، ارزش، بها، پول، سرمایه، سکه، نقدینه، زروسیم
متضاد نقد : نسیه
برابر پارسی : بهین گزینی، سَره گزینی، بهای کالا که یکجا پرداخت شود
cash, ready money, money, coin(s)
criticism, evaluation, assessment, appraisal, critique
criticism, critique, down , ready, spot
پول نقد , وصول کردن , نقدکردن , دريافت کردن , صندوق پول , پول خرد , نقد ادبي , انتقاد , عيبجويي , نقدگري , نکوهش , فن انتقاد , مقاله انتقادي
تشخیص، تمییز ≠ نسیه
ارزش، بها
پول، سرمایه، سکه، نقدینه، زروسیم
۱. تشخیص، تمییز
۲. ارزش، بها
۳. پول، سرمایه، سکه، نقدینه، زروسیم ≠ نسیه
پول دردست، مبلغ دردست، سکه، اسکناس، نقدینه
انتقاد، سنجش (هنری و غیره)، تمیز خوب و بد
این دوچرخه را نقد چند میفروشی؟
for how much mash will you sell this bicycle?
نقد کردن
to cash, to cash in, to convert into cash, to liquidate
چکی را نقد کردن
to cash a check
امیر ژتونهای خود را نقد کرد
Amir cashed in his chips
اموال مسروقه را نمیشود به آسانی نقد کرد
one cannot easily turn stolen goods into cash
نقد کردنی، نقد شدنی
cashable
امیر نقد جالبی از آن فیلم را ارائه داد
Amir presented an interesting critique of that film
نقد ادبی، سخن سنجی
literary criticism
نقد ترجمه
criticism or evaluation of translation
نقد حال (ادبی: وضع فعلی)
(the) present conditions, actual status
(مولوی) نقد حال خویش را گو پی بریم / هم ز دنیا هم ز عقبی برخوریم
if we comprehend our own actual status / we will prosper both in this world and the next
نقد شعر
poetic criticism, criticism of poetry
نقد کتاب
book review, criticism of books, reviewing books
نقد کردن
to criticise or criticize, to appraise, to evaluate, to assess
او در نقد کردن نمایشنامه و شعر مهارت ویژهای دارد
he has a special skill in evaluating plays and poems
نقد معانی، چم سنجی
analysis of meaning, exegesis
نقد نثر، نثرسنجی
prose evaluation, criticism of prose
پول نقد میخواهی یا چک؟
do you want cash money or check?
نقد یا نسیه؟
cash or credit?
چک نقد شده
cashed check
نقد بپرداز و ببر، بخر و ببر
cash and carry
نقد خریدن، نقد ابتیاع کردن
to purchase in cash, to pay in cash for something bought
این فرش را صد دلار نقد میخرم
i will buy this carpet for one hundred dollars cash
نقد دادن، نقد پرداختن
to pay cash, to pay in cash
قیمت این جنسها را نقد دادم
I paid the price of these goods in cash
نقد فروختن
to sell for cash
نقد. [ ن َ ق َ ] (ع اِ) نوعی گوسپند کوتاه دست و پای زشتروی که آن را کتک گویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). گوسفند خرد. (مهذب الاسماء). واحد آن نَقَدَة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، نقاد، نقادة. منه المثل : اذل من النقد. (از اقرب الموارد). || سفلةالناس . (المنجد). پست و سفله از مردم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || کودک حقیر و خوار که اثر برنائی و جوانی در وی پدید نیاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کودک زادی و به تن خرد. (مهذب الاسماء). نَقِد. (منتهی الارب ). || نُقُد. || (اِمص ) خردگی دندان . (منتهی الارب ). خوردگی دندان . (آنندراج ). شکستگی دندان وکرم خوردگی آن . (ناظم الاطباء). خردگی و شکستگی و کرم خوردگی دندان . (یادداشت مؤلف ). || پوست رفتگی سم ستور. (ناظم الاطباء). || (ص ) نَقِد. رجوع به نَقِد شود. || (مص ) شکسته شدن وکرم خورده گردیدن دندان . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). خورده شدن دندان . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فهو نَقِد. (اقرب الموارد). || پوست بازشدن سم . (تاج المصادر بیهقی ). پوست پوست گردیدن سم . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عنصری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
حافظ.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
حافظ.
حافظ.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
اوحدی .
خیام .
مولوی .
سعدی .
اوحدی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
قدسی (آنندراج ).
فرخی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
کمال اسماعیل .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
نظامی .
سعدی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
حافظ.
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
عطار.
نظامی .
حافظ.
صائب (از آنندراج ).
ناصرخسرو.
نظامی .
نظامی .
خاقانی .
سعدی .
حافظ.
نظامی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
حافظ.
نقد. [ ن َ ق ِ ] (ع ص ) حافر نقد؛ سمی پوسته کن . (مهذب الاسماء). سم پوست پوست شده . نَقَد. (ناظم الاطباء). || دندان کرم خورده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دندان شکسته شده . نَقَد. نَقِد. (ناظم الاطباء). || کودک حقیر و خوار که اثر برنائی و جوانی در وی پدید نیاید. (منتهی الارب ). نَقَد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) نُقُد. (ناظم الاطباء). رجوع به نُقُد شود.
نقد. [ ن ِ ] (ع ص ) بطی ءالشباب قلیل اللحم . (اقرب الموارد) (متن اللغة). نُقد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کودک کم نیروی نزار که دیر به برنائی رسد. (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به نُقد شود.
نقد. [ ن ُق ُ ] (ع اِ) نوعی از درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نَقَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نَقد. نَقِد. (ناظم الاطباء). واحد آن نُقُدَة است . (از المنجد) (از اقرب الموارد).
نقد.[ ن ُ ] (ع ص ) دیرجوان شونده ٔ کم گوشت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). کودکی که دیر نمو کند و کم گوشت باشد. (ناظم الاطباء). نِقد. (منتهی الارب ). قلیل اللحم . کم گوشت . (از اقرب الموارد). رجوع به نِقد شود. || (اِ) سنجد. رجوع به سنجد شود. (یادداشت مؤلف ).
۱. [مقابلِ نسیه] ویژگی خریدی که پول آن فیالحال داده شود.
۲. (اسم مصدر) ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام.
۳. (اسم) [جمع: نقود] پول و بها
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] جدا کردن پول خوب از بد؛ سره کردن.
〈 نقد حال: زبان حال؛ سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد؛ حسب حال.
پیسه. این واژۀ پارسی با "piece" در زبانهای اروپایی همریشه است.