کلمه جو
صفحه اصلی

نعمت الله مکری جیحون ابادی

دانشنامه عمومی

نعمت الله مکری جیحون آبادی. نعمت الله جیحون آبادی متخلص به مجرم (۱۲۵۰ روستای جیحون آباد- ۱۲۹۸شمسی)، که بعدها به «حاج نعمت الله» یا «حاجی نعمت» شهرت یافت، یکی از بزرگان مرام اهل حق و بنیان گذار خاندان صاحب زمانی محسوب می شود.
وب گاه حاج نعمت الله جیحون آبادی
اجداد حاج نعمت الله از خوانین ایلاتی کرد، موسوم به جَلد بودند که اولین نشانه های آن ها را می توان در قرن هشتم هجری بازیافت. خاندان حاج نعمت مسلمان های سنی بودند، اما بخشی از آن ها جدا شدند و مذهب شیعه را برگزیدند و بعد از آن گروهی از آن ها به مسلک اهل حق پیوست. یکی از عرفای بزرگ اهل حق به نام آقا عباس مقارن با سلطنت محمد شاه قاجار در جیحون آباد، روستایی در غرب ایران از توابع شهرستان صحنه در استان کرمانشاه، سکنا گزید. در بین پیروان آقا عباس یکی از سرسپردگان اهل حق از طایفه جلد، به نام بیان بگ ثانی، از خاندان حاج نعمت الله بود.
نعمت الله در جیحون آباد متولد شد، او را از این رو نعمت الله نامیدند، زیرا زمان تولدش مصادف بود با پایان قحطی سختی که در سال های ۱۲۴۹ – ۱۲۵۰ شمسی مرگ و میر فراوانی را باعث شده بود. نعمت الله هشت سالی بیش نداشت که پدر خود میرزا بهرام را از دست داد و در حدود سه سال بعد مادرش بی بی خان نیز از دنیا رفت. میرزا غلامعلی عموی حاج نعمت الله که از خوانین معتبر آن ناحیه بود، کفالت نعمت الله، برادر و خواهرش را به عهده گرفت.
خانوادهٔ حاج نعمت الله از خرده مالکین و جزو محترمین آن منطقه محسوب می شدند. همگی آن ها اهل معرفت و دانش بودند. به همین سبب نعمت الله توانست مانند پدر و عمویش تحصیل کند و به کار اداری اشتغال یابد. در دوران جوانی به راهنمایی عمو و با تکیه بر بضاعت و دانش ادبی، چندی منشی دیوانخانهٔ حکومتی کرمانشاه شد، اما بعد از مدتی آنجا را ترک گفت و سرپرستی امور املاک عمو را بر عهده گرفت.

نقل قول ها

نعمت الله مکری جیحون آبادی. نعمت الله مکری جیحون آبادی (۱۲۵۰ – ۱۲۹۸شمسی) که بعدها به «حاج نعمت الله» یا «حاجی نعمت» شهرت یافت، عارفی کُرد و از بزرگان مسلک اهل حق است.
• نخستین به توفیق پروردگار//گشایم زبان را به توصیف یار• به هر سال و هر ماه و لیل و نهار//به هر آن و هر دم، هزاران هزار• سپاس و ثنایم به هر زیر و بر// به آن مالک الملک در هر دو سر• دگر حمد و تهلیل بی حد و مر// به آن پادشاه جهان دادگر• که هم خالق و رازق است و کریم// که هم لایزال است و رب رحیم• بود قادر و واحد و بی مثال// بود صانع و ساتر و ذوالجلال• غفور است و رحمان و صاحب گذشت// حکیم و عدیل است در هر نوشت• ...• قیوم و قدوس است حی و ودود// بر او باشدم شکر و ذکر و درود• چو موری ضعیفم کنون از وجود// بکی بنده ام دایماً در سجود• به جز او ندارم پناهی به کس//که در دو سر باشدم دادرس• امیدم چنانست بر درگهش// اگر چه گنهکارم از هر رهش• مرا عفو سازد به لطف و کرم نهد تاج آزادی اندر سرم• به هر دور و هر مظهر و هر مکان// کند در برم جامه های جنان• نگردم دمی غافل از ذکر حق// شوم وصل بر یار در هر ورق• که تا آخر از قدرت کردگار// از آن خواب غفلت شدم هشیار• دگر نیز دیدم که افلاکیم/ ز نورم نه از آدم خاکیم• وجودم چو گوهر بِد از اصل پاک// که چندی نهان گشته بودم به خاک• به تقدیر حق چون شدم هشیار// بشد ظاهر آن گوهر تابدار• زخاک درگذشتم چو مرغابیان// شدم داخل رود آن جاودان• صداقت به هر کار مشکل گشاست// صداقت همان گنج خان بقاست• صداقت دهد درد مردم شفا// صداقت کند رد زانسان بلا• صداقت کند آدم از بد رها//به صدق می شود عفو، جرم و گناه• کسی کو ندارد صداقت به کار// کند سجدهٔ حق دمی صد هزار• کند نذر در راه حق بی شمار// به روزه بودم دایم از روزگار• به طاعت بود هم لیل و نهار// قناعت کند هر چه آید به بار• تقی و زکی باشد و صوف وار// چه چون صدق نبود، نیاید به کار• نخستین علی بود و آخر علیست// زنورعلی هر دو عالم جلیست• . چاپ اول، تهران: انتشارات جیحون، ۱۳۷۳. -> حق الحقایق (شاهنامه حقیقت)


کلمات دیگر: