کلمه جو
صفحه اصلی

وضعیت سفید

دانشنامه عمومی

وضعیت سفید مجموعهٔ تلویزیونی ایرانی، تهیه شده در گروه فیلم و سریال شبکهٔ سه سیمای جمهوری اسلامی ایران، محصول سال های ۱۳۸۷–۱۳۹۰ است. این مجموعه به کارگردانی حمید نعمت الله و به نویسندگی هادی مقدم دوست و حمید نعمت الله تهیه شده است.
عرفان ابراهیمی (رضا)
مونا احمدی (شیرین)
یونس غزالی (امیر)
افسانه بایگان (محترم)
ابوالفضل پورعرب (بیژن)
شهین تسلیمی (احترام)
رؤیا جاویدنیا (سهیلا)
افسانه چهره آزاد (سیما)
سپهر حیدری نژاد (شهاب)
شکرالله حسنی (سرایدار)
سیما خضرآبادی (شهناز)
حمیرا ریاضی (مهناز)
امیرحسین رستمی (فراز)
شیرین زنگنه (مادر شهاب)
اسماعیل سلطانیان (بهرام)
علی سلیمانی (بهزاد)
فرهاد شریفی (همایون)
شهنوش شهباززاده (همدم)
ناز شادمان (پوری عروس)
ناصر شهریاری (ناصر)
عباس غزالی (بهروز)
یونس غزالی (امیرمحمد گلکار)
امیر کاظمی (شهروز)
سارا کریمی (ساناز)
لیندا کیانی (منیره)
سهیلا گلستانی (منیژه)
شایان مقاره عابد (شهرام)
عزت الله مهرآوران (هوشنگ)
پوراندخت مهیمن (افتخار)
رابعه مدنی (مادربزرگ)
پریسا محمدی (الهه)
اکبر مددی مهر (مدیر مدرسه)
اصغر نقی زاده (عباس آقا)
جواد هاشمی (احمد)
سارا همتی (مینا)
بامداد نعمت الله (یحیی).
یونس غزالیمونا احمدیعباس غزالیافسانه بایگانابوالفضل پورعرب رابعه مدنی علی سلیمانی امیر کاظمیاسماعیل سلطانیانافسانه چهره آزادحمیرا ریاضیامیرحسین رستمیلیندا کیانیعزت الله مهرآورانپوراندخت مهیمنجواد هاشمی عرفان ابراهیمی سیما خضرآبادیشهین تسلیمی
به هنگام شروع موشک باران تهران از زمستان ۱۳۶۶ اعضای خانواده ای پرجمعیت که تقریباً همه با هم قهر هستند و اختلاف دارند برای دوری از حملات دشمن ساکن باغ مادرشان در روستایی واقع در حومه تهران می شوند. روستایی که مدرسه اصلی آن تبدیل به محل اسکان بخشی از اهالی جنگ زده شده است. استقرار این خانواده در باغ و هم جواری آن ها با مردم روستا که در اوج همدلی بسر می برند، حوادث گوناگونی را برای خانواده رقم می زند که باعث درک آن ها از مشکلات یکدیگر و ریشه های بی اهمیت اختلافاتشان می شود. آن ها در طی این ماجراها درمی یابند که استعداد کمک و یاری به یکدیگر را دارند و...اما هسته ی مرکزی و نقش اول داستان نوجوانی به نام امیر است که اتفاقات زیادی برای وی می افتد و داستان های گوناگونی که بقیه ی اعضا با یکدیگر دارند به صورت موازی قصه را پیش میبرد...
داستان سریال در مورد امیرمحمد گلکار و علاقه پنهان او به دختری به نام شیرین است

وضعیت سفید (مجموعه تلویزیونی). وضعیت سفید مجموعهٔ تلویزیونی ایرانی، تهیه شده در گروه فیلم و سریال شبکهٔ سه سیمای جمهوری اسلامی ایران، محصول سال های ۱۳۸۷–۱۳۹۰ است. این مجموعه به کارگردانی حمید نعمت الله و به نویسندگی هادی مقدم دوست و حمید نعمت الله تهیه شده است.

نقل قول ها

وضعیت سفید سریالی به کارگردانی حمید نعمت الله و ساخت سال ۱۳۹۰
• مادربزرگ: شجاع السّلطنه کجایی؟ بیا بیرون، تو کدوم سوراخ قایم شدی؟• شهروز: مامان بزرگه چیزایی که لازم دارم تو یه برگه نوشتم بدین به بابام برام بگیره، شب که داشتین می اومدین برام بیارین. اینا چرا نمی فهمن تو روز من نمیرم؟• مادربزرگ: عزیزم با شمام، مادرت اصرار داره با من بیای بریم تهران• شهروز: بابا این خارجو درست کنید ما بریم دیگه. اون دفعه که گرفتنم بس نبود؟ شانسی بود که در رفتم. منو بگیرن قیافه ی منو سریع یادشون میاد• مادربزرگ: میای؟• شهروز: حالا نمیخوام بگم خوشگلم ولی بالاخره چون خوشگلم• مادربزرگ: جهنم• شهروز: قیافه ی منو یادشون می مونه. بدبختی ما خوشگلا اینه که همیشه تو خاطره ها می مونیم.• معلّم: امیرمحمد گلکار! حواس ات کجاست؟ نه می نویسی، نه فکرکردن ات شبیه کسیه که به سؤالای امتحانی فکر می کنه، نه می ری. حواس ات کجاس؟• امیر: آقا، ما تاجایی که بلد بودیم نوشتیم. بعد یهو رفتیم تو فکر.• معلّم: خوب نرو تو فکر. ورقه تو بذار اینجا، پاشو برو.• امیر: اِ.• معلّم: مدرسه جای خیال بافی نیست.• امیر: آخه ما دو تا از عموهامون قهر شدیدن. یعنی خیلی از فامیلای بابای ما با هم قهر شدیدن. خیلی شدید. بعد این دو تا عموهامون قراره امروز بیان خونه مون واسه آشتی. بی خبر از هم. به قول بابام یهویی.• معلّم: یهویی!؟• امیر: آره.• {معلّم به تأیید سرتکان می دهد}• امیر: ولی نه نمی شه، یهویی نمی شه، نه؟• معلّم: بعضی وقتا می شه، بعضی وقتام نمی شه. ورقه تو بذا این جا برو.بزن به چاک.• {امیر ورقه اش را روی میز می گذارد و می رود}• معلّم: خوش اومدی.• امیر: محمّد، خدافظ.• {مادربزرگ به تهران آمده تا سوغاتی ها را بین بچه های اش (بهرام و بهروز و بهزاد و بیژن و محترم و احترام) پخش کند و همچنین در آشتی دو فرزندش، بهروز و بهزاد هم حضور داشته باشد. امیر برای استقبال او به گاراژ رفته است.}• امیر (با اشاره به نامه های در دست مادربزرگ): اینا مال ِ شهروزه؟• مادربزرگ: بله.• امیر: من می دونم اینا واسه چیه. این نامه ها واسه دخترای تو خارجه. شهروز واسه دختر خارجیا نامه می نویسه.می دونین؟ آره. اینا دوستای نامه ای ان. ببین، مامان بزرگ، این شهروز با خودش حساب کرده وقتی رفت پیش پیش با سه چهار تا دختر آشنا شده باشه که رفت اونجا دیگه وقت اش تلف نشه.عجب آدمیه این شهروز.• مادربزرگ: ای همه دختر؟• امیر: دیگه.• مادربزرگ: استغفرالله. آخه از کجا اینا رو می شناسه؟• امیر: صدتا آدرس می خری پونزده تومن، خوب؟ 3 تا پلی کپیه. اصل این آدرسا رو از تو پاکستان میارن. بعد میارن اینجا فتوکپی می گیرن و به هم می فروشن و اینا. بعد کل این آدرسارم از تو مجله های خارجی درمیارن مامان بزرگ خیلی هستن.• {امیر در کوچه فوتبال بازی می کند. بهزاد و همسر و دخترش از راه می رسند. بهزاد بوق می زند و امیر جلو می آید}• بهزاد: سلام.• امیر: سلام عمو بهزاد، سلام مهناز خانم، سلام ساناز.• مهناز: سلام.• بهزاد: چطور این موقع روز بابات خونه اس؟• امیر: همین جوری، بی خودی.• بهزاد: بی خودی گلخونه رو ول کرده اومده خونه؟ دیگه کی خونه اس؟• امیر: هیچ کی، هیچ کی نیس.• مهناز: یعنی مامان بزرگی نیس؟ مگه قرار نبود بیاد خونه تون؟• امیر (فکر می کند): مامان بزرگه، چرا هس. مامان بزرگه هستش.• بهزاد: خوب، دیگه کی خونه اس؟• امیر: بابا دیگه کسی نیس. اصن من چه می دونم؟ هیچ کس نیس، نمی دونم.• {بهزاد را خنده گرفته، مهناز را هم همین طور}• بهزاد: می گم امیر، ادای این کارای بهروز لب دریا می کرد، دربیار یه خورده روحیه بگیریم.• امیر: بابا ول کن عمو.• بهزاد: دربیار دیگه.• امیر: ول کن عمو بهزاد.• بهزاد: می گم در آر.• امیر (اشاره به ساناز در صندلی عقب): بابا نشستن، زشته.• بهزاد: دربیار.• امیر: ول کن عمو.• بهزاد: در آر.• امیر: ول کن.• بهزاد: می گم در آر. دربیار دیگه.• امیر: باشه بابا، باشه.• {ادای بهروز را در می آورد} دریا دلم گرفته، {بهزاد و مهناز از خنده ریسه می روند} دریا دلم گرفته. منو از این گرفتگی رها کن رها. دریا با من حرف بزن. {بهزاد دوباره ریسه می رود} دربا با من حرف بزن. بذا بگن چشمای بارون زده. منو از این گرفتگی رها کن رها. {تمام می شود}• امیر: چیه؟ خوبه؟ تموم شد، خوب شد؟• {بهزاد و مهناز و ساناز دست می زنند.}• بهزاد: آفرین، آفرین. بریم خونه تون.• مادربزرگ: آی دردانه ی حسن کبابی، بیا ببینمت• سیما: زحمت کشیدین. شهرام، شهرام جان، بیا مامان بزرگ یک عالمه چیزای خوشمزه آورده• شهرام: نمیخوام بیام. بیارشون همینجا بخورمشون• سیما: ای وا زشته عزیزم قربونت برم. بلند شو بیا بریم• شهرام: حواسمو پرت نکن. ببازم تقصیر توئه ها، سه تا پلُ رد کردم صد تا کشتی هم پوکوندم• سیما: قربونت برم، فقط بیا ماچش کن• شهرام: نمیخوام ماچش کنم، لپش شلِ خوشم نمیاد• {مادربزرگ و امیر به خانه ی عباس آقا رفته اند تا همراه با خانم و دخترش به باغ بروند. مادربزرگ از امیر می خواهد که به آن ها کمک کند وسایل شان را داخل مینی بوس بگذارند. امیر به خانه ی آنها وارد می شود. او صدای همدم خانم، همسر عباس آقا را می شنود}• همدم : چیه عزیزم؟ چیزی نشده. برق رفته.برقم که سالی به دوازده ماه داره می ره، ماهم که داریم می ریم.• امیر: همدم خانم، به منم کار بدین، من نوه ی خانم گلکارما.• همدم: لطف داری، راضی به زحمت شما نیستیم.• {امیر صدای گریه ای را از اتاق دیگر می شنود}• عباس آقا: جوون دست ات درد نکنه، بیا سر این تلویزیونو بگیر.• امیر: بله بله عباس آقا، اومدم، اومدم.• {امیر یالّا می گوید}• عباس آقا: بیا جوون، سر این تلویزیونو بگیر بریم.• امیر: اینجایین؟• عباس آقا: من اینجام بیا.• امیر: عباس آقا، من این ورشو می گیرم، شما اون ورشو بگیرین.• عباس آقا: این چراغو بده دست دخترم شیرین، اون جلو بیافته، مام پشت سرش.• {امیر راه می افتد تا شیرین را پیدا کند.}• امیر: کجان شیرین خانم؟ یالّا، یالّا.• {او متوجه گریه کردن شیرین میشود}• {امیر می رود و جلوی شیرین می نشیند. به او نگاه می کند، شیرین هم ترسیده و وحشت زده او را می نگرد}• امیر: چیزی نیس. چیزی نیس. گریه نکنین. اشکاتونم پاک کنین. این گردسوزم بگیرین که خدای نکرده نخورین زمین. قوی باش ... قوی. اسم ِ منم امیره.• امیر: حالا میگم عباس آقا، کی گفته قراره دوباره بمبارون بشه که این دختر طفلک انقدر داره میترسه؟ ببشخید، ببخشید من میخواستم بدونم شما از کجا میدونید که قراره دوباره بمبارون بشه؟• شیرین: موشک بارون، نه بمبارون• امیر: خب قبول، موشک بارون. از کجا می دونید؟• شیرین: خب البته ممکنه توضیحات مفصل من حوصله ی شما رو سر ببره. ساده میگم که شما هم متوجه بشید• امیر: نه نه نه، کاملا تخصصی بگین. من علاقمندم، گوش میکنم. بفرمایین شما تحلیل کنین• شیرین: یعنی اگه درباره ی وضعیت کشورهای متحد صدام، تحولات خاورمیانه و بازار نفت و تاثیر نتیجه ی جنگ ایران و عراقو رو همه ی اینا بگم شما متوجه میشین؟• امیر: خب اگه توش اصطلاحات انگلیسی نباشه چرا که نه، آره می فهمم• شیرین: صدام چون تو چند تا حمله ی پی در پی شکست خورده حتما دوباره اقدام به موشک بارون میکنه. الان تو خیلی از شهرهای دیگه این حرکتو شروع کرده• امیر: تحلیلاتون شاید درست باشه اما دلیل بر ترس نمیشه شیرین خانوم. اصلا فرض کنید درست، ما سواد شما رو قبول داریم منم اصلا بی سواد، آره من دو سال رفوزه شدم. نترسید بابا ترس نداره که. فوقش به آدم بمب میخوره دیگه، اگرم نخوره نخورده دیگه. از قبلش که نباید بترسیم• مادربزرگ: امیر• امیر: ببینید من دوبار تا حالا رفوزه شدم• مادربزرگ: امیر جان• امیر: یه بار پنجم دبستان، یه بارم سوم راهنمایی. جفتشونم امتحانت نهایی بود. من از جفتشونم ترسیدم. توجه کنید، ترسیدم• امیر: فقط و فقط برای اینکه ترسیدم از امتحانات نهایی رفوزه شدم. برای امتحانای نهایی آدمو میبرن یه مدرسه ی دیگه، یه دانش آموزای عجیب غریب، یه ساختمونه دیگه. آدم میترسه دیگه، منم ترسیدم• مادربزرگ: امیرم• امیر: ترس آدمو رفوزه میکنه. شما اگه از بمبارون و اینجور چیزا بترسید رو خودتون، اصلا رو درستون، درستون که انقدر خوبه رو اونم تاثیر میذاره. ببینین شیرین خانوم، به نظر من راه نترسیدن اینه که آدم از اون چیزی که میترسه بهش فکر نکنه. ترس ترس میاره، ترس برادر مرگه. ترس آدمو آب میکنه


کلمات دیگر: