کلمه جو
صفحه اصلی

دسته بستن

فرهنگ فارسی

گرد کردن . فراهم آوردن .

لغت نامه دهخدا

دسته بستن. [ دَ ت َ / ت ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) گرد کردن. فراهم آوردن. مجموعه ترتیب دادن از اجزاء مشابه چیزی چنانکه ساقه های گیاه یا گل و غیره. گل های فراهم کرده بهم پیوستن گلدسته را :
زو دسته بست هرکس مانند صد قلم
بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم.
منوچهری.
دسته ها بسته به شادی بر ما آمده ای
تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار.
منوچهری.
ریاحین سیراب را دسته بند
برافشان ببالای سرو بلند.
نظامی.
بود خار و گل با هم ای هوشمند
چه در بند خاری تو گل دسته بند.
سعدی.
کدامین لاله را بویم که مغزم عنبرآگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم.
سعدی.
گلستان ما را طراوت گذشت
که گل دسته بندد چو پژمرده گشت.
سعدی.
بسته بسی دسته گل دلفریب
کوشش صد دسته نموده بزیب.
میرخسرو.
- دسته بسته ؛ اجزاء مشابه چیزی بر هم نهاده شده. مجموع. فراهم. برهم نهاده :
گل پروند دسته بسته بود
مست در دیده خجسته نگر.
عماره.


کلمات دیگر: