حیله گری مکاری
روبهی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
روبهی. [ ب َ ] ( حامص ) حیله گری. مکاری. نیرنگ بازی :
بیمار روزگار هم از اهل روزگار
روی بهی ندید که جز روبهی ندید.
جور مکن که حاکمان جور کنند بر رهی
شیر که پای بند شد تن بدهد به روبهی.
گرگی و روبهی کند آغاز.
بیمار روزگار هم از اهل روزگار
روی بهی ندید که جز روبهی ندید.
خاقانی.
|| ترسویی. جبن. جبان بودن : جور مکن که حاکمان جور کنند بر رهی
شیر که پای بند شد تن بدهد به روبهی.
نظامی.
ترسم این پیر گرگ روبه بازگرگی و روبهی کند آغاز.
نظامی.
و رجوع به روباه و روباه بازی و روبهی کردن شود.کلمات دیگر: