مست گردانیدگی شراب از رسیدن بوی بخیشوم .
خشمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خشمه . [ خ ُ م َ ] (ع اِمص ) مست گردانیدگی شراب از رسیدن بوی بخیشوم . (از منتهی الارب ).
خشمه. [ خ َ م َ / م ِ ] ( اِ ) اسباب و آلات سفر. ( از ناظم الاطباء ).
خشمه. [ خ ُ م َ ] ( ع اِمص ) مست گردانیدگی شراب از رسیدن بوی بخیشوم. ( از منتهی الارب ).
خشمه. [ خ ُ م َ ] ( ع اِمص ) مست گردانیدگی شراب از رسیدن بوی بخیشوم. ( از منتهی الارب ).
خشمه . [ خ َ م َ / م ِ ] (اِ) اسباب و آلات سفر. (از ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: