دست در کمر یکدیگر حلقه کردن و رقصیدن
دستبند کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دستبند کردن. [ دَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب )دست در کمر یکدیگر حلقه کردن و رقصیدن :
تا گه روز قند می خوردم
با پری دستبند می کردم.
بر سمن ریشخند می کردند.
برو تا ببینی که پولادوند
بکشتی همی چون کند دستبند.
تا گه روز قند می خوردم
با پری دستبند می کردم.
نظامی.
ساعتی دستبند میکردندبر سمن ریشخند می کردند.
نظامی.
|| بند کردن پنجه بر کمر حریف در کشتی. به کار بردن فنی از فنون کشتی : برو تا ببینی که پولادوند
بکشتی همی چون کند دستبند.
فردوسی.
کلمات دیگر: