کلمه جو
صفحه اصلی

اسلیخ

فرهنگ فارسی

اسلیح گیاهی است . نوعی درخت . ابن البیطار گوید : اسلیخ بقول ابو حنفیه گیاهی است در از قصب در رنگ آن زردی است و منبت وی ریگستان است و آن شبیه ببجر جیر غافقی است و اسلیخ همان لیرون است که صباغان بکار برند و آن نباتی است معروف چون برگ آن در سنگهای تفسیده بپزند و بدان ضماد کنند او رام بلغمیه را نرم و تحلیل کند . و چون در آب پخته شود و با آرد جوبیا شورند و ضماد کنند حمره را نفع کند و آن محلل و منضج است . نوعی از آن بری است برگ آن بسیار کوچکتر از برگ قسم اول است و دارای ساقه ایست پر شاخه که بروی زمین کشیده شود و رنگ آن خاکستری است و در اطراف شاخه ها غلاف های بسیاری است که بر روی یکدیگر قرار دارند و شبیه بغلافهای بنج ولی کوتاهتر و نرمتر است در داخل آنها بزربهای بسیار باریک و سیاه به رنگ است و دارای ریشه هایی است بضخامت یک انگشت رنگ آن بین سرخی و زردی است بسیار تند طعم و زبانگزاست و در ریگستان و بیاض کوهها روید و در لاطینی ریبال نامند و چون آنرا بکوبند و بیاشامند درد جوف را مداوا کند و بادها بیرون کند و قولنج ریحی را نفع دهد . گزیدگی عقرب و سموم قاتله را سود دهد .

لغت نامه دهخدا

اسلیخ. [ اِ ] ( ع اِ ) اسلیح. گیاهی است. ( منتهی الارب ). نوعی درخت. ( ربنجنی ).لیرون. طفشون. بلیخاء. ابن البیطار گوید: اسلیخ ، بقول ابوحنیفه گیاهی است درازقصب ، در رنگ آن زردی است ومنبت وی ریگستان است و آن شبیه بجرجیرغافقی است و اسلیخ همان لیرون است که صباغان بکار برند و آن نباتی است معروف. چون برگ آن در سنگهای تفسیده بپزند و بدان ضماد کنند اورام بلغمیة را نرم و تحلیل کند. و چون در آب پخته شود و با آرد جو بیاشورند و ضماد کنند حمرة را نفع کند، و آن محلل و منضج است. نوعی از آن بری است ، برگ آن بسیار کوچکتر از برگ قسم اول است و دارای ساقه ایست پرشاخه که بروی زمین کشیده شود و رنگ آن خاکستری است و در اطراف شاخه ها غلاف های بسیاری است که بر روی یکدیگر قرار دارند، و شبیه بغلافهای بنج ولی کوتاهتر و نرمتر است ،در داخل آنها بزرهای بسیار باریک و سیاه رنگ است و دارای ریشه هایی است بضخامت یک انگشت ، رنگ آن بین سرخی و زردی است ، بسیار تندطعم و زبانگز است و در ریگستان و بیاض کوهها روید و در لاطینی ریبال نامند، و چون آنرا بکوبند و بیاشامند درد جوف را مداوا کند و بادها بیرون کند و قولنج ریحی را نفع دهد و گزیدگی عقرب و سموم قاتله را سود دهد.( ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 27 ). و رجوع به اسلنج شود.


کلمات دیگر: