کلمه جو
صفحه اصلی

نکونام

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه نامش بخوبی مشهور است : خوش نام .

لغت نامه دهخدا

نکونام. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) خوش نام. که به نیکی و نکوکاری مشتهر و نامبردار است :
آن گرد نکونام که اندر دره ٔرام
با پیل همان کرد که با کرگ ز خواری.
فرخی.
انوشه کسی کو نکونام مرد
چو ایدر تنش ماند نیکی ببرد.
اسدی.
کسی کو نکونام میرد همی
ز مرگش تأسف خورد عالمی.
اسدی.
زنده جاوید ماند هرکه نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.
سعدی.
چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.
سعدی.
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال.
سعدی.
نمرد آن کسی کز جهان نام برد
که مرد نکونام هرگز نمرد.
امیرخسرو.
|| آمرزیده. مرحوم. مغفور :
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکونام باشی بر کردگار.
فردوسی.
|| عفیف. پاکدامان :
کس را به مثل سوی شما راه ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار.
منوچهری.

فرهنگ عمید

خوش نام، نیک نام.

دانشنامه عمومی

نکونام یک نام خانوادگی است. بعضی افراد با این نام:
جواد نکونام، بازیکن سابق تیم ملی فوتبال ایران
محمدعلی نکونام، امام جمعه شهرکرد
محمدرضا نکونام، مجتهد شیعه
علی نکونام گلپایگانی، روحانی ایرانی و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
محمدابراهیم نکونام، نماینده سابق مجلس شورای اسلامی از گلپایگان و خوانسار


کلمات دیگر: