کلمه جو
صفحه اصلی

مردک

فارسی به انگلیسی

buster, little fellow, littel fellow, manikin or mannikin, buster

littel fellow


manikin or mannikin


فرهنگ فارسی

مصغرمرد، مردکوچک، بطریق تحقیرمیگویند
مرد کوچک رجیل . توضیح در مورد توهین هم بکار رود : بیچاره و سفله مردکی است .

لغت نامه دهخدا

مردک. [ م َ دَ ] ( اِ مصغر ) ( از: مرد + «ک » علامت تصغیر یا تحقیر ) به معنی مرد خرد. مرد کوچک. مرد حقیر. مرد پست و فرومایه :
ز ری مردک شوم را بازخوان
ورا مردم شوم و بدساز خوان.
فردوسی.
فراایستادم و از طرزی دیگر سخن پیوستم ستودن عجم را که این مردک [ افشین ] از ایشان بود. ( تاریخ بیهقی ص 171 ). اما شرط سالاری را بتمامی بجای آری چنانکه آن مردک دست بر رگ تو ننهد. ( تاریخ بیهقی ص 270 ). خواجه وی را گفت آن مردک شیرازی گوش آکنده چنان خواهد که سالاران بفرمان او باشند. ( تاریخ بیهقی ص 270 ).
دانم که دگر باره گهر دزدد از این عقد
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب.
خاقانی.
نیز رجوع به مردکه شود. || گاهی به معنی آن مرد و مرد معهود و مرد مذکور استعمال شده است :
مردک سنگدل چنان بگزید
لب دختر که خون از آن بچکید.
سعدی.
مردکی غرقه بود در جیحون
از سمرقند بود پندارم.
سعدی.
|| ابله. احمق. مصاحب دون و فرومایه. مغرور. خودبین. دون همت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبل و شواهد فوق شود.

فرهنگ عمید

مرد کوچک، مرد پست و حقیر.

پیشنهاد کاربران

laddie


کلمات دیگر: