مترادف نگران : آشفته، پریشان، دلواپس، مشوش، مضطرب، چشم براه، منتظر، تماشاگر، ناظر
نگران
مترادف نگران : آشفته، پریشان، دلواپس، مشوش، مضطرب، چشم براه، منتظر، تماشاگر، ناظر
فارسی به انگلیسی
anxious, uneasy, exercised, [o.s.] tooking
anxious, apprehensive, concerned, fearful, insecure, nervous, perturbation, shaky, solicitous, tense, uneasy, unquiet, upset
فارسی به عربی
متردد
مترادف و متضاد
آشفته، پریشان، دلواپس، مشوش، مضطرب
چشمبراه، منتظر
تماشاگر، ناظر
۱. آشفته، پریشان، دلواپس، مشوش، مضطرب
۲. چشمبراه، منتظر
۳. تماشاگر، ناظر
بیمناک، نگران، درک کننده، با هوش، زود فهم
نگران، بی قرار، مشتاق
نگران
نگران
مواظب، نگران، مشتاق، ارزومند، دلواپس، مایل
نگران
فرهنگ فارسی
نگریستن
( صفت ) ۱ - نگاه کننده بیننده : ارغوان جام عقیقی بسمن خواهد داد چشم نرگس بشقایق نگران خواهد شد . ( حافظ ) ۲ - تامل کننده . ۳ - منتظر . ۴ - ناراحت مشوش . ۵ - ستاره ناظر بر ستاره دیگر : و چون ماه بزیادت باشد و بزهره نگران بدان وقت جو کارند...
( صفت ) ۱ - نگاه کننده بیننده : ارغوان جام عقیقی بسمن خواهد داد چشم نرگس بشقایق نگران خواهد شد . ( حافظ ) ۲ - تامل کننده . ۳ - منتظر . ۴ - ناراحت مشوش . ۵ - ستاره ناظر بر ستاره دیگر : و چون ماه بزیادت باشد و بزهره نگران بدان وقت جو کارند...
فرهنگ معین
(نِ گَ ) (ص فا. ) ۱ - منتظر، چشم به راه . ۲ - اندیشناک ، مضطرب .
لغت نامه دهخدا
نگران. [ ن ِ گ َ ] ( نف ) بیننده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). آنکه می بیند و می نگرد. ( ناظم الاطباء ). در حال دیدن. در حال نگریستن. نگرنده. ناظر. باصر. ( یادداشت مؤلف ). توجه کننده. التفات کننده :
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران.
کعبتین وار دستمال توایم.
گر یار نگارینم در من نگرانستی
بار غم عشق اوبر من نه گرانستی.
همه کس رانتوان گفت که بینائی هست.
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش.
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی.
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش.
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.
- نگران بودن ؛ امیدوار بودن و مستعد بودن و خود را آماده کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح نجوم ) ناظر : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران ، بدان وقت جو کارند، هر اسب لاغرکه از آن جو بخورد فربه شود. ( نوروزنامه ).
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران.
انوری.
همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم.
خاقانی.
و چشم ایشان به شهوت نگران غیری نبود. ( سندبادنامه ص 232 ).گر یار نگارینم در من نگرانستی
بار غم عشق اوبر من نه گرانستی.
؟ ( از المعجم ).
همه را دیده به رویت نگران است ولی همه کس رانتوان گفت که بینائی هست.
سعدی.
فتنه انگیزی وخون ریزی و خلقی نگرانندکه چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی.
هرکه سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش.
سعدی.
|| منتظر. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). چشم به راه. انتظاردارنده. ( ناظم الاطباء ). مترصد. مضطرب. دل مشغول. ( یادداشت مؤلف ).ناراحت. مشوش. ( فرهنگ فارسی معین ) : همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی.
سعدی.
دلدار که گفتا به توام دل نگران است گو میرسم اینک به سلامت نگران باش.
حافظ.
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحدتا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.
حافظ.
|| مراقب. مواظب : در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.
حافظ.
|| پریشان خاطر از ترس رسیدن بدی. متوحش از احتمال پیش آمد بد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || تأمل کننده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). متأمل. متفکر. ( از فرهنگ خطی ). || امیدوار. ( ناظم الاطباء ).- نگران بودن ؛ امیدوار بودن و مستعد بودن و خود را آماده کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح نجوم ) ناظر : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران ، بدان وقت جو کارند، هر اسب لاغرکه از آن جو بخورد فربه شود. ( نوروزنامه ).
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] اندیشناک، دلواپس.
۲. [قدیمی، مجاز] چشم به راه، منتظر.
۳. [قدیمی] بیننده.
۲. [قدیمی، مجاز] چشم به راه، منتظر.
۳. [قدیمی] بیننده.
واژه نامه بختیاریکا
بِه هوف؛ دلاپشت؛ در قید ( درقِیت )
جدول کلمات
دلواپس
پیشنهاد کاربران
معنی حقیقی نگران ظاهرا بایدهمان ناظروتماشاگرباشدودرمعانی دیگرماننددلواپسی مجازی است
نگران بیشتر به معنی کسی است که آسوده نیست
آشفته، پریشان، دلواپس، مشوش، مضطرب، چشم براه، منتظر، تماشاگر، ناظر
خاطرپریش
کلمات دیگر: