کلمه جو
صفحه اصلی

نماینده


مترادف نماینده : عامل، قایم مقام، کارگزار، مباشر، وکیل، شاخص، نمودار

فارسی به انگلیسی

representative, agent, indicator, exponent, index, procurator, delegate, deputy, emissary, sgent, [math.] exponent

representative, agent, indicator, [math.] exponent, index


procurator, agent, delegate, deputy, emissary, representative


فارسی به عربی

تمثیل , عامل , مبعوث , ممثل , مندوب , موشر , نائب , وکیل

مترادف و متضاد

proxy (اسم)
وکالت، نماینده، وکیل، وکالتنامه

representation (اسم)
نمایندگی، نماینده، نمایش، تمثال، ارائه، نیابت

deputation (اسم)
وکالت، نمایندگی، نماینده، هیئت نمایندگی

agent (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار

factor (اسم)
عامل، نماینده، ضریب، عامل مشترک، فاکتور، حق العمل کار، عامل محافظت در برابر نور آفتاب

doer (اسم)
عامل، نماینده، کننده

representative (اسم)
نماینده، نمایشگر

envoy (اسم)
نماینده، مامور، ایلچی، فرستاده، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی

delegate (اسم)
نماینده

deputy (اسم)
نماینده، وکیل، نایب، قائم مقام، جانشین

assignee (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته

envoi (اسم)
نماینده، مامور، ایلچی، فرستاده، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی

exponent (اسم)
نماینده، نما، توان

symptom (اسم)
اثر، نماینده، نشان، نشانه، علامت، دلیل، هم افت، علائم مرض

indicant (اسم)
نماینده، نشان دهنده

delegacy (اسم)
نمایندگی، نماینده، انتخاب، هیئت نمایندگان

indicator (اسم)
نماینده، اندازه، مقیاس، شاخص، اندیکاتور

عامل، قایم‌مقام، کارگزار، مباشر


شاخص، نمودار


۱. عامل، قایممقام، کارگزار، مباشر
۲. وکیل
۳. شاخص، نمودار


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نشان دهنده . ۲ - وکیل مباشر ( ازطرف کسی ). ۳ - کارگزار. ۴ - وکیل مجلس ( شوری سنا ) . ۵ - نشانه علامت . ۶ - نماینده هر عدد عبارتست از تعداد دفعاتی که آن عدد باید در خود ضرب شود چون ( بتوان دو ۲ - ) ۵ مبین تعداد دفعاتی است که باید ۵ در خود ضرب شود نما . ۷ - آژان ( مامور ) بانک در شهرهای دیگر . یا نماینده سیاسی .کسی از طرف دولت متبوع خود در کشور دیگر ماموریت سیاسی دارد و آن شامل سفیران وزیران مختار و کارگزاران است .

فرد یا مؤسسه‌ای که با اختیارات و مسئولیت‌های مشخص، انجام بخشی از وظایف فرد یا مؤسسه‌ای دیگر را بر عهده گیرد


فرهنگ معین

(نُ یا نَ یَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - نشان دهنده . ۲ - وکیل مردم در مجلس . ۳ - کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام کاری معین شده باشد.

لغت نامه دهخدا

نماینده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه می نماید و هویدا می کند. ( ناظم الاطباء ). نشان دهنده. ( فرهنگ فارسی معین ). ظاهرکننده. نمایان کننده. عرضه کننده. نمایش دهنده :
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نماینده نوبه نو.
فردوسی.
آن ترجمان غیب و نماینده هنر
آن کز گمان خلق مر او را بود خبر.
مسعودسعد.
|| دلیل. رهنما.هادی :
نیاسود در ره گو نیک خواه
نماینده اولاد بودش به راه.
فردوسی.
چو ره یاوه گردد نماینده اوست
چو در بسته گردد گشاینده اوست.
نظامی.
- نماینده راه ؛ راهنما. هادی. دلیل راه :
بدو گفت از اینها کدام است شاه
سوی نیکوی ها نماینده راه.
فردوسی.
همه بخردان نماینده راه
نشستند یکسر بر تخت شاه.
فردوسی.
گرانمایه بد نام دستور شاه
جهان دیده مردی نماینده راه.
فردوسی.
|| جلوه گر. روشن. تابدار. ( ناظم الاطباء ). نمایان :
در آن ماهیان کرده از جزع ناب
نماینده تر زآنکه ماهی در آب.
نظامی.
|| وکیل. مباشر. کارگزار. ( از فرهنگ فارسی معین ). || کسی که از طرف بانکی در شهرهای دیگر کارهای بانک مرکز را انجام می دهد. ( لغات فرهنگستان ). || کسی که از طرف مردم به عضویت مجلس انتخاب شود. عضو مجلس. || ( اِ ) ( اصطلاح ریاضیات ) توان یا نماینده عددی است که بر بالای کمیتی جبری یا ریاضی می گذارند و آن نمودارتعداد دفعاتی است که باید کمیت مذکور در خودش ضرب شود، مثلاً: 32 یعنی 3*3 یا 74 = 7*7*7*7. و رجوع به توان شود.

فرهنگ عمید

۱. نشان دهنده.
۲. (اسم، صفت فاعلی ) (سیاسی ) کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام دادن کاری معین شده باشد، وکیل، نایب.
۳. علامت، نشانه.

دانشنامه عمومی

نماینده (سی ال آی). delegate یا نماینده شکلی از اشاره گرهای امن می باشد که توسط چارچوب دات نت استفاده گردیده است. نماینده یک متدی را مشخص می کند که یک شی یا متد را صدا می زند. آن ها در میان چیزهای دیگر استفاده می شوند تا callbacks و event listenerها را پیاده سازی کنند.نماینده، اشاره و ارجاع به متد را درون شئ نماینده به صورت کپسوله در می آورد. این شئ می تواند به داخل کدی انتقال یابد که با آن بتوان متد مرجع را صدا زد، بدون دانستن این که در زمان کامپایل کدام متد باید احضار و اجرا گردد.
(http://en.wikipedia.org/wiki/Delegate (.NET

فرهنگستان زبان و ادب

{representative} [گردشگری و جهانگردی] فرد یا مؤسسه ای که با اختیارات و مسئولیت های مشخص، انجام بخشی از وظایف فرد یا مؤسسه ای دیگر را بر عهده گیرد

واژه نامه بختیاریکا

( نماینده (سیاسی) ) شا را کَش

جدول کلمات

نایب

پیشنهاد کاربران

وکیل

آوند
مستغرق
سودا
نغمه


نماینده Deputy : [ اصطلاحات مجلسی ] کسی که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای انجام وظایفی انتخاب شود.

عامل، قایم مقام، کارگزار، مباشر، وکیل، شاخص، نمودار

نشان دهنده_ اشکار و هویدا کننده

نماینده : کسی که از طرف کسی یا گروهی ، کاری انجام می دهد


کلمات دیگر: