مترادف نفوذ : رخنه، رسوخ، سرایت، تاثیر، نفاذ، اعتبار، توانایی، قدرت
برابر پارسی : رخنه، راه یابی، فرو روی، راه یابی، رهیافت، فروروی
penetration, [fig.] influence
agency, breach, hold, infiltration, influence, leverage, magnitude, penetration, sway, voice, weight
زدن , وصله کردن , چرم يا پارچه مندرس , پارچه کهنه , کهنه
رخنه، رسوخ، سرایت
تاثیر، نفاذ
اعتبار، توانایی، قدرت
۱. رخنه، رسوخ، سرایت
۲. تاثیر، نفاذ
۳. اعتبار، توانایی، قدرت
نفوذ. [ ن َ ] (ع ص ) رسا و درگذرنده در هر کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درگذرنده در هر کار. الماضی فی جمیع اموره . نَفّاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفّاذ شود.
نفوذ. [ ن ُ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفاذ شود. || جاری شدن فرمان و نامه . (غیاث اللغات ). روان شدن فرمان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). روان گشتن قضا و فرمان و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفاذ شود. || اثر کردن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) روانی . روائی : نفوذ سخن ، نفوذ کلام ،نفوذ کلمه . (یادداشت مؤلف ). || گذر. درگذشتگی و دخول در چیزی و زوژ و فرورفتگی . (ناظم الاطباء). متنفذ بودن . در دیگران اثر داشتن . مطاع و نافذالکلمه بودن به سبب موقعیت علمی یا مالی یا اجتماعی .
راهیابی، رخنه، رهیافت، فرورو