کلمه جو
صفحه اصلی

تراک

فارسی به انگلیسی

fissure


فرهنگ فارسی

ترک، چاک، شکاف
( اسم )۱- آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد. ۲- صدای رعد. ۳- چاک شکاف .
بسیار ترک کننده .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) صدای شکستن یا شکافتن چیزی .

لغت نامه دهخدا

تراک. [ ت َ ] ( اِ صوت ، اِ ) چاک و شکاف. ( برهان ). شکاف ، که الحال طراق گویند. ( فرهنگ رشیدی ). شکاف. ( فرهنگ جهانگیری ). مصدرش ترکیدن بود. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). چاک و شکاف و شقاق. ( ناظم الاطباء ). چاک و شکاف در جسم سخت که در تکلم تَرَک است. ( فرهنگ نظام ) :
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی.
... و تراکی که بر اندام پدید آید از سرما. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
و بباید دانست که کمترین شکستگی استخوان آنست که اندر وی تراکی پدید آید که دیگر روی استخوان درست مانده باشد و تراک بدو نارسیده ، و بتازی آنرا صدع گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بر دل شیر و پلنگ افتد آنگاه تراک
که به شست تو برآید زکمان تو ترنگ.
خاقانی ( از فرهنگ نظام ).
|| طراق بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 295 ) ( اوبهی ). آوازی را گویند که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آواز ترکیدن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آواز شکستن و شکافتن چیزی. ( فرهنگ رشیدی ). آوازی باشدکه از شکستن یا شکافته شدن بگوش رسد. ( فرهنگ جهانگیری ). آواز بلندی که از شکافتن یا شکستن چیزی بگوش رسد که مبدلش تراغ است. ( فرهنگ نظام ) :
وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک.
خسروی ( از لغت فرس اسدی ).
همانگه بفرمان یزدان پاک
از آن باره دژ برآمد تراک.
فردوسی.
تراک دل شنود خصم تو ز سینه ٔخویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ، ترنگ.
فرخی.
کُه و دشت و دریا بلرزید پاک
درافتاد بر چرخ گردون تراک.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| صدای رعد را نیز گفته اند. ( برهان ). صدای رعد. ( ناظم الاطباء ). مجازاً، آواز رعد و امثال آن. ( فرهنگ نظام ). طراق معرب آنست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کاف را قاف کرده اند چنانکه حکیم سنائی گفته :
چوب را بشکنی طراق کند
آن طراق از سر فراق کند.
مولوی گفته :
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
یار است نه چوب مشکن او را
گر بشکنیش طراق خیزد.
و چون در فارسی غین و قاف بیکدیگرتبدیل یابند ترکیده را ترغیده نیز گویند. ( انجمن آرا ).

تراک . [ ت َ ک ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است ، بمعنی بگذار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم فعل است و معنی آن یعنی ترک کن ، چنانکه شاعر گوید :
تراکها من ابل تراکها
اماتری الموت لدی ادراکها.

؟ (از اقرب الموارد).



تراک . [ ت َرْ را ] (ع ص ) بسیار ترک کننده . (المنجد).


فرهنگ عمید

۱. صدای شکستن یا ترکیدن چیزی.
۲. (اسم ) ‹ترک› چاک، شکاف، رخنه.
۳. صدای رعد: وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی: شاعران بی دیوان: ۱۷۹ ).

گویش مازنی

/teraak/ درز شکاف

درز شکاف


پیشنهاد کاربران

همانگه به فرمان یزدان پاک / از آن باره ی دز برآمد تراک
تو گفتی که رعدست و باد بهار / خروش آمد اندر شب از کوهسار ( فردوسی )


کلمات دیگر: