fissure
تراک
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
ترک، چاک، شکاف
( اسم )۱- آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد. ۲- صدای رعد. ۳- چاک شکاف .
بسیار ترک کننده .
( اسم )۱- آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد. ۲- صدای رعد. ۳- چاک شکاف .
بسیار ترک کننده .
فرهنگ معین
(تَ ) (اِ. ) صدای شکستن یا شکافتن چیزی .
لغت نامه دهخدا
تراک. [ ت َ ] ( اِ صوت ، اِ ) چاک و شکاف. ( برهان ). شکاف ، که الحال طراق گویند. ( فرهنگ رشیدی ). شکاف. ( فرهنگ جهانگیری ). مصدرش ترکیدن بود. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). چاک و شکاف و شقاق. ( ناظم الاطباء ). چاک و شکاف در جسم سخت که در تکلم تَرَک است. ( فرهنگ نظام ) :
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
و بباید دانست که کمترین شکستگی استخوان آنست که اندر وی تراکی پدید آید که دیگر روی استخوان درست مانده باشد و تراک بدو نارسیده ، و بتازی آنرا صدع گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بر دل شیر و پلنگ افتد آنگاه تراک
که به شست تو برآید زکمان تو ترنگ.
وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک.
از آن باره دژ برآمد تراک.
چو از کمان تو آید بگوش خصم ، ترنگ.
درافتاد بر چرخ گردون تراک.
چوب را بشکنی طراق کند
آن طراق از سر فراق کند.
مولوی گفته :
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
یار است نه چوب مشکن او را
گر بشکنیش طراق خیزد.
و چون در فارسی غین و قاف بیکدیگرتبدیل یابند ترکیده را ترغیده نیز گویند. ( انجمن آرا ).
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی.
... و تراکی که بر اندام پدید آید از سرما. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).و بباید دانست که کمترین شکستگی استخوان آنست که اندر وی تراکی پدید آید که دیگر روی استخوان درست مانده باشد و تراک بدو نارسیده ، و بتازی آنرا صدع گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بر دل شیر و پلنگ افتد آنگاه تراک
که به شست تو برآید زکمان تو ترنگ.
خاقانی ( از فرهنگ نظام ).
|| طراق بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 295 ) ( اوبهی ). آوازی را گویند که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آواز ترکیدن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آواز شکستن و شکافتن چیزی. ( فرهنگ رشیدی ). آوازی باشدکه از شکستن یا شکافته شدن بگوش رسد. ( فرهنگ جهانگیری ). آواز بلندی که از شکافتن یا شکستن چیزی بگوش رسد که مبدلش تراغ است. ( فرهنگ نظام ) : وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک.
خسروی ( از لغت فرس اسدی ).
همانگه بفرمان یزدان پاک از آن باره دژ برآمد تراک.
فردوسی.
تراک دل شنود خصم تو ز سینه ٔخویش چو از کمان تو آید بگوش خصم ، ترنگ.
فرخی.
کُه و دشت و دریا بلرزید پاک درافتاد بر چرخ گردون تراک.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| صدای رعد را نیز گفته اند. ( برهان ). صدای رعد. ( ناظم الاطباء ). مجازاً، آواز رعد و امثال آن. ( فرهنگ نظام ). طراق معرب آنست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کاف را قاف کرده اند چنانکه حکیم سنائی گفته :چوب را بشکنی طراق کند
آن طراق از سر فراق کند.
مولوی گفته :
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
یار است نه چوب مشکن او را
گر بشکنیش طراق خیزد.
و چون در فارسی غین و قاف بیکدیگرتبدیل یابند ترکیده را ترغیده نیز گویند. ( انجمن آرا ).
تراک . [ ت َ ک ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است ، بمعنی بگذار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم فعل است و معنی آن یعنی ترک کن ، چنانکه شاعر گوید :
تراکها من ابل تراکها
اماتری الموت لدی ادراکها.
تراکها من ابل تراکها
اماتری الموت لدی ادراکها.
؟ (از اقرب الموارد).
تراک . [ ت َرْ را ] (ع ص ) بسیار ترک کننده . (المنجد).
فرهنگ عمید
۱. صدای شکستن یا ترکیدن چیزی.
۲. (اسم ) ‹ترک› چاک، شکاف، رخنه.
۳. صدای رعد: وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی: شاعران بی دیوان: ۱۷۹ ).
۲. (اسم ) ‹ترک› چاک، شکاف، رخنه.
۳. صدای رعد: وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی: شاعران بی دیوان: ۱۷۹ ).
گویش مازنی
/teraak/ درز شکاف
درز شکاف
پیشنهاد کاربران
همانگه به فرمان یزدان پاک / از آن باره ی دز برآمد تراک
تو گفتی که رعدست و باد بهار / خروش آمد اندر شب از کوهسار ( فردوسی )
تو گفتی که رعدست و باد بهار / خروش آمد اندر شب از کوهسار ( فردوسی )
کلمات دیگر: