کلمه جو
صفحه اصلی

نقص


مترادف نقص : خرابی، خرده، شایبه، صدمه، عیب، کاستی، کاهش، کمبود، کمی، نارسایی، نقصان

برابر پارسی : کمبود، کاهش، کاستی، کمی

فارسی به انگلیسی

deficiency, defect, decrease


defect, deficiency, demerit, fault, flaw, frailty, handicap, impairment, imperfection, insufficiently, shortcoming, spot


defect, deficiency, fault, flaw, demerit, frailty, handicap, impairment, imperfection, insufficiently, shortcoming, spot, decrease

فارسی به عربی

خطا , ضعف , عائق , عیب , نقص

عربی به فارسی

نقص , کمي , کمبود , کسر , ناکارايي , نقطه ضعف , صعف اخلا قي , ضعف , تيغه شمشير , عيب , نابسندگي , نارسايي , نامناسبي , بي کفايتي , عدم تکافو , کسري


مترادف و متضاد

خرابی، خرده، شایبه، صدمه، عیب، کاستی، کاهش، کمبود، کمی، نارسایی، نقصان


defect (اسم)
علت، عیب، نقص، قصور، کمبود، کاستی، اهو، نکته ضعف

deficiency (اسم)
عدم، عیب، نقص، قصور، کمبود، کسر، کاستی، نکته ضعف، ناکارایی، کمی

weakness (اسم)
سستی، فتور، ضعف، ناتوانی، عیب، نقص، عجز، عدم ثبات، بی اساسی، فترت، بی بنیه گی

blemish (اسم)
عیب، نقص

mutilation (اسم)
تحریف، نقص، قطع عضو، معیوب سازی

fault (اسم)
چینه، گناه، اشتباه، عیب، نقص، خطا، تقصیر، نا درستی، کاستی، گسله، شکست زمین، حرج

handicap (اسم)
مانع، نقص، اشکال، اوانس، امتیاز به طرف ضعیف در بازی

imperfection (اسم)
عیب، نقص

incompetence (اسم)
نقص، نا درستی، عدم صلاحیت، نارسایی، بی کفایتی، نااشنایی

incompetency (اسم)
نقص، نا درستی، ناشایستگی، عدم صلاحیت، نارسایی، بی کفایتی

فرهنگ فارسی

[پزشکی] فقدان یا عیب یا نارسایی [مهندسی مخابرات] وقفه‌ای محدود در عملکرد سامانه یا دستگاه


کم شدن، کاسته شدن، کمی، کاستی
۱ - (مصدر ) کم شدن کاستن کاسته شدن. ۲ - عیب داشتن . ۳ - ( اسم ) کمی کاستی مقابل کمال : سپاس و ستایش مر خدای را... که موصوف ذات بزرگوار او ببقائ قدم و منزه است صفات او از نقص حدوث . ۴ - عیب . ۵ - آنست که ازمفاعیلن معصوب نون بیندازی مفاعیل بماند بضم لام و مفاعیل چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا منقوص خوانند .
نوعی از بند کشتی گیری . نوعی از صراع .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) کمی ، عیب ، کاستی .

لغت نامه دهخدا

نقص . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) کمی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کمی در دین و عقل و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منقصت . (ناظم الاطباء). نقصان . عیب . کاستی . کاست . کم داشت . کم بود. مقابل فضل . مقابل کمال . نادرستی . ناتمامی . (یادداشت مؤلف ) :
که فضل گل دلیل نقص خار است .

ادیب صابر.


گر فلکت بنده گشت نقص کمال تو نیست
رونق سکبا نرفت گر تره آمد به خوان .

خاقانی .


تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست
گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کنند.

خاقانی .


با شعر من حدیث معزی فروگذار
کاین ره سوی کمال برد آن به سوی نقص .

خاقانی .


تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیارد مجال .

سعدی .


- نقص آوردن در چیزی ؛ آن راناقص و عیب ناک کردن . از کمال و تمامی آن کاستن :
پادشاهی که کمال شرف پادشهیش
نقص در سلطنت بهمن و دارا آورد.

سلمان (از آنندراج ).


- نقص بردن از چیزی ؛ کم وکاستی آن را برطرف کردن . آن را تام وکامل کردن :
نقص ذاتی نبرد کثرت جاه از ناقص
قطره قطره است چه در جو چه به دریا باشد.

واله (از آنندراج ).


- نقص بستن بر چیزی ؛ عیبی بر آن نهادن . آن را ناکامل و نادرست و معیوب خواندن :
هزار نقص که بر سرو بست لایق بست
هزار طعنه که بر ماه کرد درخور کرد.

مجد همگر (از آنندراج ).


- نقص رسیدن ؛ زیان رسیدن . کم وکاست یافتن . نقصان یافتن . ناقص شدن :
گر رسد جنبش کلک تو به من
هیچ نقصت نرسد زین حرکات .

خاقانی .


نقصی به کاسه ٔ زر پرویز کی رسد
زآن خرمگس که سایه به سکبا برافکند.

خاقانی .


نقصی به سرکشان ز تواضع نمی رسد
حسن از شکستگی شود افزون کلاه را.

صائب (از آنندراج ).


|| زیان و خسران در حظ و بهره . (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة). رجوع به نقصان شود. || (اصطلاح عروض ) عبارت است از اجتماع عمل عَصْب و کف ّ. (از نفایس الفنون ). نقص آن است که از مفاعیلن معصوب نون بیندازی «مفاعیل ُ» بماند به ضم لام . و مفاعیل ُ چون از «مفاعلتن » منشعب باشد آن را منقوص خوانند. و مثال بیت منقوص این است :
اگر یار مرا باز نوازد
دلم با غم سوداش بسازد.

(از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 82).


|| (مص ) کم کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). کم کردن در بهره . (از منتهی الارب ). نقصان در چیزی آوردن . (ازمتن اللغة). || کم شدن . (غیاث اللغات ) (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). کم شدن از چیزی پس از تمام و کامل شدن آن . (از اقرب الموارد). نقص راه یافتن درچیزی . (از متن اللغة). نقصان . تنقاص . (اقرب الموارد).

نقص . [ ن ُق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناقص . (المنجد). رجوع به ناقص شود.


نقص. [ ن َ ] ( ع اِمص ، اِ ) کمی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). کمی در دین و عقل و جز آن . ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). منقصت. ( ناظم الاطباء ). نقصان. عیب. کاستی. کاست. کم داشت. کم بود. مقابل فضل. مقابل کمال. نادرستی. ناتمامی. ( یادداشت مؤلف ) :
که فضل گل دلیل نقص خار است.
ادیب صابر.
گر فلکت بنده گشت نقص کمال تو نیست
رونق سکبا نرفت گر تره آمد به خوان.
خاقانی.
تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست
گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کنند.
خاقانی.
با شعر من حدیث معزی فروگذار
کاین ره سوی کمال برد آن به سوی نقص.
خاقانی.
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیارد مجال.
سعدی.
- نقص آوردن در چیزی ؛ آن راناقص و عیب ناک کردن. از کمال و تمامی آن کاستن :
پادشاهی که کمال شرف پادشهیش
نقص در سلطنت بهمن و دارا آورد.
سلمان ( از آنندراج ).
- نقص بردن از چیزی ؛ کم وکاستی آن را برطرف کردن. آن را تام وکامل کردن :
نقص ذاتی نبرد کثرت جاه از ناقص
قطره قطره است چه در جو چه به دریا باشد.
واله ( از آنندراج ).
- نقص بستن بر چیزی ؛ عیبی بر آن نهادن. آن را ناکامل و نادرست و معیوب خواندن :
هزار نقص که بر سرو بست لایق بست
هزار طعنه که بر ماه کرد درخور کرد.
مجد همگر ( از آنندراج ).
- نقص رسیدن ؛ زیان رسیدن. کم وکاست یافتن. نقصان یافتن. ناقص شدن :
گر رسد جنبش کلک تو به من
هیچ نقصت نرسد زین حرکات.
خاقانی.
نقصی به کاسه زر پرویز کی رسد
زآن خرمگس که سایه به سکبا برافکند.
خاقانی.
نقصی به سرکشان ز تواضع نمی رسد
حسن از شکستگی شود افزون کلاه را.
صائب ( از آنندراج ).
|| زیان و خسران در حظ و بهره. ( یادداشت مؤلف ) ( از متن اللغة ). رجوع به نقصان شود. || ( اصطلاح عروض ) عبارت است از اجتماع عمل عَصْب و کف . ( از نفایس الفنون ). نقص آن است که از مفاعیلن معصوب نون بیندازی «مفاعیل ُ» بماند به ضم لام. و مفاعیل ُ چون از «مفاعلتن » منشعب باشد آن را منقوص خوانند. و مثال بیت منقوص این است :
اگر یار مرا باز نوازد

فرهنگ عمید

۱. عیب.
۲. کمی، کاستی.

فرهنگ فارسی ساره

کاستی، کمی، کمبود


فرهنگستان زبان و ادب

{defect} [پزشکی، مهندسی مخابرات] [پزشکی] فقدان یا عیب یا نارسایی [مهندسی مخابرات] وقفه ای محدود در عملکرد سامانه یا دستگاه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَقْصٍ: نقص - کاستی - کمبود
معنی نَقُصُّ: ازداستان سرایِِی می کنیم-حکایت می کنیم - داستان نقل می کنیم- قصّه می گوییم(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی هَضْماً: نقص - کاستی و نقصان
معنی یُسَبِّحْنَ: تسبیح می گویند - از عیب و نقص بری می دانند
معنی یُسَبِّحُونَ: تسبیح می گویند - از عیب و نقص بری می دانند
معنی یُسَبِّحُونَهُ: او را تسبیح می گویند - او را از عیب و نقص بری می دانند
معنی یُخْسِرُونَ: بکاهند(خسران نقص در اصل مال است)
معنی یُسَبِّحُ: تسبیح می گوید - از عیب و نقص بری می داند
معنی بَخْس: کم و ناچیز(بخس به معنای نقص در وزن و اندازهگیری است )
معنی سَبِّحُواْ: تسبیح گویید - از عیب و نقص بری بدانید
معنی سَبِّحُوهُ: او را تسبیح گویید - او را از عیب و نقص بری بدانید
ریشه کلمه:
نقص (۱۰ بار)

«نَقُصُّ» از مادّه «قصّه» گرفته شده است، در اصل به معنای پشت سر هم قرار گرفتن است و چون در شرح یک ماجرا مطالب پشت سر هم پیاده می شود به آن قصّه می گویند.

واژه نامه بختیاریکا

اِنگ؛ کَلی کُلی

جدول کلمات

عیب

پیشنهاد کاربران

کم کرد

ایراد


اشتباهه

خرده

ایراد جزعی ، تلف قسمتی


کلمات دیگر: