کلمه جو
صفحه اصلی

مزگ

فرهنگ فارسی

( اسم ) بادام تلخ .

فرهنگ معین

(مَ زْ ) (اِ. ) درخت بادام تلخ .

لغت نامه دهخدا

مزگ. [ م َ ] ( اِ ) درخت بادام تلخ. معرب آن مزج است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مزج شود.

فرهنگ عمید

بادام تلخ.

دانشنامه عمومی

(پهلوی) مَزگ؛ مغز.


مزگ روستایی در دهستان باقران بخش مرکزی شهرستان بیرجند استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۶۰ نفر (در ۲۰ خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

( مَزگ ) مغز

پیشنهاد کاربران

مزگ به معنی مغز در زبان لری فیلی ( پهلی )

در زبان لری بختیاری به معنی
مغز

مزگ پیک::مغز تو خالی. کله پوک.

پیک::پوک. توخالی

شاید نام درست، ایرانی و پارسی مخ، همان مزگ لری ( بختیاری ) بوده باشد. زیرا گاهی واژه ی میان دو ( که در پارسی باستان ذ یا ز خوانده می شد ) گوش ( مین دو گوش، من ز گوش، مزگوش، مزگ ) و یا نیرومند تر آن مازه گاه ( پشت، گرده یا همان طناب عصبی ( پی ریس ) پشت که به مغز پیوسته است ) به مزگه و به آرامی به مزگ دگرش شده باشد. شگفت انگیز اینکه به درون مایه های میوه های درختی مانند بادام، گردو و از این دست، هنوز هم این مردمان مزگ و مزگه می گویند. باید به رای آقای مال احمدی بیشتر پرداخت و واژه ی درست و پارسی مزگ را به جای مغز بپذیریم. درونمایه ی آدمی نیز اندیشه ی اوست که در مخ و مزگ که جان جای ( جان گاه ) آدم نیز هست، پرورش می یابد. ولی بن مایه ی مخ و پیوند آن با مغ نیز در این باره باید شناخته شود.

این واژه هندو اروپاییه و عربی نیست:
روسی: mozg
فارسی میانه ( پهلوی ) : mazg
فارسی امروزی: Maqz


کلمات دیگر: