علی سالار فاتح از ملاکان و متنفذان مازندران و از مردم کجور .
دیوسالار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دیوسالار. [ وْ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) سالار دیوان. رئیس دیوان. || رئیس بزرگ. سالار عظیم. || بدکردار و دیوکردار. ( ناظم الاطباء ).
دیوسالار. [ وْ ] ( اِخ )علی سالار فاتح از ملاکان و متنفذان مازندران و از مردم کجور ( فوت 1326 هَ.ش. / 1367 هَ.ق. ). وی در انقلابات اوائل مشروطیت و در فتح قزوین و تهران دخالت داشت و از طرف ملیون در رجب 1327 هَ.ق. لقب سالار فاتح یافت. او مردی نویسنده و تاریخ دان بود و به تفنن شعر می گفت و تألیفاتی نیز دارد که بچاپ نرسیده است.
دیوسالار. [ وْ ] ( اِخ )علی سالار فاتح از ملاکان و متنفذان مازندران و از مردم کجور ( فوت 1326 هَ.ش. / 1367 هَ.ق. ). وی در انقلابات اوائل مشروطیت و در فتح قزوین و تهران دخالت داشت و از طرف ملیون در رجب 1327 هَ.ق. لقب سالار فاتح یافت. او مردی نویسنده و تاریخ دان بود و به تفنن شعر می گفت و تألیفاتی نیز دارد که بچاپ نرسیده است.
دیوسالار. [ وْ ] (اِخ )علی سالار فاتح از ملاکان و متنفذان مازندران و از مردم کجور (فوت 1326 هَ .ش . / 1367 هَ .ق .). وی در انقلابات اوائل مشروطیت و در فتح قزوین و تهران دخالت داشت و از طرف ملیون در رجب 1327 هَ .ق . لقب سالار فاتح یافت . او مردی نویسنده و تاریخ دان بود و به تفنن شعر می گفت و تألیفاتی نیز دارد که بچاپ نرسیده است .
دیوسالار. [ وْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سالار دیوان . رئیس دیوان . || رئیس بزرگ . سالار عظیم . || بدکردار و دیوکردار. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. دلیر، دلاور.
۲. دلیر و تندخو مانند دیو.
۲. دلیر و تندخو مانند دیو.
دانشنامه عمومی
بزرگ بزرگان
پیشنهاد کاربران
دیوسالار به معنی رئیس بزرگه همینطور نام سالار فاتح سرهنگ علی دیوسالار بود که به دلیل داشتن اقتدار و فتح مناطق بسیار ، سالار فاتح لقب گرفت
سرتیپ علی خان دیوسالار معروف به سالار فاتح
دیوسالار یعنی قدرت . با افتخار دیوسالارم
دیوسالار یعنی قدرت . با افتخار دیوسالارم
سالار ، بزرگ ، دیوان سالار ها ، بزرگ زاده ها
کلمات دیگر: