کلمه جو
صفحه اصلی

سرگیری

فرهنگ فارسی

۱ - گرفتن سر چیزی ( مانند شمع ) . ۲ - خاموش کردن شمع و چراغ . ۳ - عمل از سر گرفتن آغاز کار .
آنست که نامقیدان ولایت چو باکسی خصوصا یا ساد. بد شوند جمعی بهم شده او را در خان. یا باغی یا در صحرایی برده فعل بد باوی کنند .

لغت نامه دهخدا

سرگیری. [ س َ ] ( حامص مرکب ) آن است که نامقیدان ولایت چون با کسی خصوصاً با ساده ای بد شوند جمعی بهم شده او را در خانه ای یا باغی یا در صحرایی برده فعل بد با وی کنند. و چون سر او را یکی می گیرد و دیگری فعل بد کند این عمل به سرگیری شهرت گرفته و با لفظ زدن و خوردن آید. ( آنندراج ) :
نبود از... خوردنش سیری
نخورد هیچ غیر سرگیری.
شرف الدین شفائی.
زده آن لعل سرگیری به یاقوت
چو سرکه پیش او حلوای یاقوت .
ملا فوقی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).
|| عمل از سر گرفتن. آغاز کار. ( فرهنگ فارسی معین ).


کلمات دیگر: