کلمه جو
صفحه اصلی

چولی

فارسی به انگلیسی

curvature

فرهنگ فارسی

از دهات ساری از آبادیهای مازندران و استراباد ٠

لغت نامه دهخدا

چولی. ( حامص ) کجی. خمیدگی. وریب ، چولی بود. ( فرهنگ اسدی ): چولی دسته بیل نمیشه.

چولی. [ چ َ / چُو ] ( ص نسبی ) در نسبت کلمه ای است که در اعلام ربودن چیزی بکار رود. و یا تباه کردن آن. || ( حامص ) و متعاقب پاره کردن بادبادک و احیاناً بر هم زدن بازی را در عرف کودکان خیابان گرد گویند. این عمل مورد کودکان فریاد زنند. «چولی حلاله » و بادبادک را پاره کنند. ( فرهنگ لغات عامیانه تألیف سید محمد علی جمالزاده ). چول کردن ؛ ربودن. کش رفتن ( در تداول مردم قزوین رایج است ): چولی کرد؛ ربود. کش رفت.

چولی. ( اِخ ) از دهات ساری. از آبادیهای مازندران و استرآباد. ( مازندران و استرآباد رابینو ص 163 ).

چولی . (اِخ ) از دهات ساری . از آبادیهای مازندران و استرآباد. (مازندران و استرآباد رابینو ص 163).


چولی . (حامص ) کجی . خمیدگی . وریب ، چولی بود. (فرهنگ اسدی ): چولی دسته بیل نمیشه .


چولی . [ چ َ / چُو ] (ص نسبی ) در نسبت کلمه ای است که در اعلام ربودن چیزی بکار رود. و یا تباه کردن آن . || (حامص ) و متعاقب پاره کردن بادبادک و احیاناً بر هم زدن بازی را در عرف کودکان خیابان گرد گویند. این عمل مورد کودکان فریاد زنند. «چولی حلاله » و بادبادک را پاره کنند. (فرهنگ لغات عامیانه تألیف سید محمد علی جمالزاده ). چول کردن ؛ ربودن . کش رفتن (در تداول مردم قزوین رایج است ): چولی کرد؛ ربود. کش رفت .



کلمات دیگر: