کلمه جو
صفحه اصلی

خزب

فرهنگ فارسی

نام کوهی است بیمامه

لغت نامه دهخدا

خزب. [ خ َ زَ ] ( ع مص ) آماسیدن و یا فربه شدن که گویا برآماسیده است. || مبتهج گردیدن پوست. || آماس کردن پستان ناقه و تنگ شدن سوراخهای آن. || خشک شدن و کم شیر گردیدن پستان ناقه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خزب. [ خ َ زَ ] ( ع اِ ) سفال.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).

خزب. [ خ َ زِ ] ( ع ص ) گوشت نرم و سست. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خزب. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام کوهی است به یمامه. ( منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.

خزب . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام کوهی است به یمامه . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.


خزب . [ خ َ زَ ] (ع اِ) سفال .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).


خزب . [ خ َ زَ ] (ع مص ) آماسیدن و یا فربه شدن که گویا برآماسیده است . || مبتهج گردیدن پوست . || آماس کردن پستان ناقه و تنگ شدن سوراخهای آن . || خشک شدن و کم شیر گردیدن پستان ناقه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خزب . [ خ َ زِ ] (ع ص ) گوشت نرم و سست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).



کلمات دیگر: