بتعب افتادن آزرده شدن متاذی شدن
رنجه گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رنجه گشتن. [ رَج َ / ج ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) به تعب افتادن. آزرده شدن. متأذی شدن. رنجه شدن. رنجیده شدن. رنجیدن. رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود :
ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر.
سپه بردن و کینه را ساختن.
چرا رنجه گشتی بدین کار خام.
خوشا رنجی که نفزاید ملالا.
رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست.
ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر.
فردوسی.
تو خود رنجه گشتی بدین تاختن سپه بردن و کینه را ساختن.
فردوسی.
که ای ترک بدبخت گر بود نام چرا رنجه گشتی بدین کار خام.
فردوسی.
اگرچه من ز عشقت رنجه گشتم خوشا رنجی که نفزاید ملالا.
عنصری.
نیست هشیار این فلک رنجه بدین گشتم از اورنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: