کلمه جو
صفحه اصلی

خزامه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - حلق. مویین که در بینی شتر کنند و مهار بروی بندند. ۲ - تسمه ای که بدان نعلین را بروی پا بندند .
بنت جهمه زنی از زنان صحابیه بوده است

لغت نامه دهخدا

( خزامة ) خزامة. [ خ ِ م َ ] ( ع اِ ) حلقه موئین که در بینی شتر کنند ومهار بر وی بندند. ج ، خِزام ، خِزامات ، خَزائم. || تسمه ای که بدان نعلین را به روی پا بندند. ( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).
- خزامةالنعل ؛ دوال باریک که میان هر دو شراک باشد.( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ).

خزامة. [ خ ُ م َ ] ( اِخ )ابن لیثی بن یعمر. وی صحابی بود. ( از منتهی الارب ).

خزامة. [ خ ُ م َ ] ( اِخ ) بنت جهمة. زنی از زنان صحابیه بوده است. ( از منتهی الارب ).

خزامة. [ خ ِ م َ ] (ع اِ) حلقه ٔ موئین که در بینی شتر کنند ومهار بر وی بندند. ج ، خِزام ، خِزامات ، خَزائم . || تسمه ای که بدان نعلین را به روی پا بندند. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
- خزامةالنعل ؛ دوال باریک که میان هر دو شراک باشد.(از منتهی الارب ) (از لسان العرب ).


خزامة. [ خ ُ م َ ] (اِخ ) بنت جهمة. زنی از زنان صحابیه بوده است . (از منتهی الارب ).


خزامة. [ خ ُ م َ ] (اِخ )ابن لیثی بن یعمر. وی صحابی بود. (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: