راه دادن . اجازه دادن
ره دادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ره دادن. [ رَه ْ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن. اجازه دادن. ( یادداشت مؤلف ). بار دادن. اجازه ورود و وصول دادن. به حضور پذیرفتن :
شکر خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا.
از ندامت آخرش هم ده دهند.
با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم.
ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش.
شکر خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا.
ناصرخسرو.
صورت بد را چو در دل ره دهنداز ندامت آخرش هم ده دهند.
مولوی.
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال توبا همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم.
سعدی.
ما را که ره دهد به سراپرده وصال ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش.
سعدی.
رجوع به راه دادن در همه معانی شود.کلمات دیگر: