کنایه از رنگ برقرار و ثابت باشد ثابت رنگ
رنگ بست
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رنگ بست. [ رَ ب َ ] ( ن مف مرکب ) کنایه از رنگ برقرار و بی تغیر باشد. ( برهان قاطع ). کنایه از رنگ ثابت و پایدار است و بعضی گویند رنگ قراری که زود نرود بلکه به آفتاب نشستن و شستن هم چندان کم نگردد. ( بهار عجم ). || ثابت رنگ. در بیت اول و سوم از شواهد زیر به معنی پایدار و برقرار مطلق ، و در بیت دوم بمعنی ثابت رنگ آمده ، ولی صاحب بهار عجم و آنندراج همه این ابیات را برای «رنگ ثابت » شاهد آورده اند :
فقیرانه کشکول دارد به دست
ولیکن پر از نعمت رنگ بست.
خون در دلش ز رشک رخ رنگ بست ماست.
خمار صبح ندارد می شبانه من.
فقیرانه کشکول دارد به دست
ولیکن پر از نعمت رنگ بست.
طغرا ( در تعریف رباب از آنندراج ).
بر خویش گرچه بسته خزان رنگی از غمت خون در دلش ز رشک رخ رنگ بست ماست.
ظهوری ( از آنندراج ).
سیاه مستی من رنگ بست افتاده ست خمار صبح ندارد می شبانه من.
صائب ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: