کلمه جو
صفحه اصلی

ره زده

فرهنگ فارسی

مانده خسته مانده شده از راه

لغت نامه دهخدا

ره زده. [ رَه ْ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مانده و خسته. مانده شده از راه. صدمه دیده از بسیاری راه. رنج سفر دیده. ( از یادداشت مؤلف ) :
جوانی دژم ره زده بر در است
که گویی به چهر از تو نیکوتر است.
اسدی.
هرچند ره زده ست ببینش کز آنچه رفت
چون نوچه ماه خوبتر و خوشتر آمده ست.
فتوحی مروزی.
|| مورد دستبرد دزدان واقع شده.


کلمات دیگر: