کلمه جو
صفحه اصلی

سرقوچ

فرهنگ فارسی

پری که زنان و مردان ایرانی برای زینت بکلاه خود نصب میکردند .
نام دواز کشتی . یا گوسفند نر .

لغت نامه دهخدا

سرقوچ. [ س َ ] ( اِ مرکب ) نام داو از کشتی. ( غیاث ). || گوسفند نر. ( آنندراج ). || سَرِ قوچ فلان بسلامت باشد؛ مراد آن است که سر مردانه تو و سر نر تو بسلامت باشد. سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ های جنگی در خانه نگهداری میکردند و می پروردند و با هم می جنگاندند و به بهای گران می فروختند، اکثر مدارشان به همین میگذشت. چون به یکی از آن جماعت نقصانی می رسید رفیقانش گویند سر قوچ تو بسلامت ؛ یعنی مدار منفعت و گرو بردن. ( آنندراج ) :
وعده هستی غیر ار بقیامت باشد
سر قوچ تو الهی بسلامت باشد.
میرنجات.

سرقوچ. [ س ُ ] ( اِ ) پری که زنان و مردان ایرانی برای زینت به کلاه خود نصب میکردند. ( اشتینگاس ).

سرقوچ . [ س َ ] (اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (غیاث ). || گوسفند نر. (آنندراج ). || سَرِ قوچ فلان بسلامت باشد؛ مراد آن است که سر مردانه ٔ تو و سر نر تو بسلامت باشد. سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ های جنگی در خانه نگهداری میکردند و می پروردند و با هم می جنگاندند و به بهای گران می فروختند، اکثر مدارشان به همین میگذشت . چون به یکی از آن جماعت نقصانی می رسید رفیقانش گویند سر قوچ تو بسلامت ؛ یعنی مدار منفعت و گرو بردن . (آنندراج ) :
وعده ٔ هستی غیر ار بقیامت باشد
سر قوچ تو الهی بسلامت باشد.

میرنجات .



سرقوچ . [ س ُ ] (اِ) پری که زنان و مردان ایرانی برای زینت به کلاه خود نصب میکردند. (اشتینگاس ).



کلمات دیگر: