کلمه جو
صفحه اصلی

جان لرزیدن

فرهنگ فارسی

کنایه از به نشاط آمدن

لغت نامه دهخدا

جان لرزیدن. [ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از به نشاط آمدن. بجنبش آمدن دل. به تبش افتادن دل :
همی بخندد از تو دل که بس با زیب و فرهنگی
همی بر تو بلرزد جان که بس بی عیب و همتایی.
جمال اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).


کلمات دیگر: