مترادف هم کاسه : هم خوراک، هم سفره، هم غذا
هم کاسه
مترادف هم کاسه : هم خوراک، هم سفره، هم غذا
فارسی به انگلیسی
[one who eats from the same dish]
مترادف و متضاد
همخوراک، همسفره، همغذا
فرهنگ فارسی
هم خوراک، دوتن که باهم ازیک کاسه غذابخورند
فرهنگ معین
( ~. س ) (ص . ) نک . هم پیاله .
لغت نامه دهخدا
هم کاسه. [ هََ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) هم خور. اکیل. کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. ( یادداشت مؤلف ) :
من و سایه هم زانو و هم نشینی
من و ناله هم کاسه و هم رضاعی.
سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش.
مرد را از اجل بود تاسه
مرگ با بددل است هم کاسه.
لیک هم کیسه کم بود باری.
که هم کاسه الا همایی نیابی.
شده چشم زحل هم کاسه راس.
بپیرای ناخن ، فروشوی دست.
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی.
من و سایه هم زانو و هم نشینی
من و ناله هم کاسه و هم رضاعی.
خاقانی.
بگو با میر کاندر پوست ، سگ داری و هم جیفه سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش.
خاقانی.
|| به کنایه ، قرین و نزدیک و یار و همدم : مرد را از اجل بود تاسه
مرگ با بددل است هم کاسه.
سنائی.
یار هم کاسه هست بسیاری لیک هم کیسه کم بود باری.
سنائی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری که هم کاسه الا همایی نیابی.
خاقانی.
ذنب مریخ را میکرد در کاس شده چشم زحل هم کاسه راس.
نظامی.
چو هم کاسه شاه خواهی نشست بپیرای ناخن ، فروشوی دست.
نظامی.
منه در میان راز با هر کسی که جاسوس هم کاسه دیدم بسی.
سعدی.
فرهنگ عمید
دو تن که با هم از یک کاسه غذا بخورند، هم خوراک.
کلمات دیگر: