کلمه جو
صفحه اصلی

نامرادی


مترادف نامرادی : حرمان، مفلوکی، ناامیدی، ناکامی حرمان، یاس

متضاد نامرادی : توفیق، کامیابی

مترادف و متضاد

حرمان، مفلوکی، ناامیدی، ناکامیحرمان، یاس ≠ توفیق، کامیابی


فرهنگ فارسی

از تیره های ایل بویراحمدی است .
۱ - ناکامی بی مرادی حرمان یاس : [ بمجالست ومنافثت اهل آن بقعه ...تزجیت ایام نامرادی میکردم ] ۲ - عدم رضایت ناخشنودی .۳ - بدبختی .
نا امیدی . یاس . حرمان

لغت نامه دهخدا

نامرادی. [ م ُ ] ( حامص مرکب ) ناامیدی. یأس. حرمان. ( ناظم الاطباء ). ناکامی :
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام.
خاقانی.
نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.
خاقانی.
و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. ( جهانگشای جوینی ).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت.
سعدی.
اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست.
سعدی.
هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. ( مجالس سعدی ).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.
میرزا کافی.
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی.
وحشی.
چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی.
وصال.
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی.
وصال.
|| ناخشنودی. ( ناظم الاطباء ) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم.
خاقانی.
|| هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. ( ناظم الاطباء ).

نامرادی. [ م ُ ] ( اِخ ) ( ایل... ) از تیره های ایل بویراحمدی است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 شود.

نامرادی . [ م ُ ] (اِخ ) (ایل ...) از تیره های ایل بویراحمدی است . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 شود.


نامرادی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ناامیدی . یأس . حرمان . (ناظم الاطباء). ناکامی :
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام .

خاقانی .


نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.

خاقانی .


و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی ).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت .

سعدی .


اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست .

سعدی .


هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام . (مجالس سعدی ).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.

میرزا کافی .


نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی .

وحشی .


چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی .

وصال .


کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی .

وصال .


|| ناخشنودی . (ناظم الاطباء) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم .

خاقانی .


|| هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

ناکامی، حرمان.

جدول کلمات

ناکامی


کلمات دیگر: