کلمه جو
صفحه اصلی

وفور


مترادف وفور : بسیاری، تکثر، زیادی، فراوانی، کثرت، خیروبرکت، نعمت

متضاد وفور : کمبود

برابر پارسی : فراوانی، بسیاری، فراوان، فزونی

فارسی به انگلیسی

affluence, abundance, amplitude, copiousness, cornucopia, excess, frequency, glut, overflow, plenitude, plenty, profusion, superabundance, superfluity, volume, wealth, adundance

adundance, plenty, affluence


affluence, abundance, amplitude, copiousness, cornucopia, excess, frequency, glut, overflow, plenitude, plenty, profusion, superabundance, superfluity, volume, wealth


فارسی به عربی

ثراء , ثروة , حماس , مسرف , وفرة , یسر

مترادف و متضاد

abundance (اسم)
فراوانی، وفور، فزونی، سرک

affluence (اسم)
غنا، فراوانی، وفور، فزونی

profusion (اسم)
فراوانی، وفور، بخشش، اسراف، سرشاری

wealth (اسم)
غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی

bounty (اسم)
وفور، شهامت، انعام، بخشش، اعانه، سخاوت، بخشندگی، ازادمنشی

exuberance (اسم)
غنا، فراوانی، وفور، فزونی، سرک، کثرت، بسیاری، فرط فیض

luxuriance (اسم)
وفور، انبوهی، حاصلخیزی، شکوه و جلال، پربرکتی

plenitude (اسم)
فراوانی، وفور، کمال، سرشاری

lavishness (اسم)
فراوانی، وفور، ولخرجی

plurality (اسم)
وفور، تعدد، جمع گرایی، چندگانگی، تعدد حزبی، حالت تعدد، حکومت ائتلافی

pluralism (اسم)
وفور، تعدد، جمع گرایی، چندگانگی، تعدد حزبی، حالت تعدد، حکومت ائتلافی

opulence (اسم)
غنا، وفور، توانگری، دولتمندی

plentitude (اسم)
فراوانی، وفور، کمال

rout (اسم)
وفور، جمع، گروه، طغیان، بی نظمی و اغتشاش

superabundance (اسم)
فراوانی، وفور، وفور نعمت

بسیاری، تکثر، زیادی، فراوانی، کثرت ≠ کمبود


خیروبرکت، نعمت


۱. بسیاری، تکثر، زیادی، فراوانی، کثرت
۲. خیروبرکت، نعمت ≠ کمبود


فرهنگ فارسی

بسیارشدن، بسیاری، فراوانی
۱ - (مصدر ) بسیارشدن فروان گردیدن . ۲- (اسم ) بسیاری فراوانی : (( دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حکم و وفور کم آزاری این خسرو انو شیروان معدلت مغرورشود . ) ) یابحد وفور . فراوان بسیار.

فرهنگ معین

(وُ ) [ ع . ] (اِمص . ) بسیاری ، فراوانی .

لغت نامه دهخدا

وفور. [ وُ ] ( ع مص ) وفر. وفارة. وفرة. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تمام شدن و بسیار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) کثرت. بسیاری. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). فراوانی : مردی بوده است باکمال عقل و وفور علم و فضل. ( فارسنامه ابن بلخی ).
نه از مشتری کز وفور مگس
به یک هفته رویش ندیده ست کس.
سعدی.
|| ( اِ ) ج ِ وَفْر، به معنی بسیار از مال و رخت و هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، ق ) وافر. فراوان و بسیار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بسیاری، فراوانی.

فرهنگ فارسی ساره

فراوانی، فراوان


واژه نامه بختیاریکا

به زار

پیشنهاد کاربران

وفور در جمله: خدا را به خاطر وفور نعمت هایش شاکر باش به معنای فراوانی نعمت های خداست.
ممنون از دیکشنری آبادیس💙💙


تازیان بار دیگر واژه ای ایرانی را گرفته و عربیزه کرده اند واژه وفور از ریشه واژه فر و فره و فراوانی گرفته شده است و ریشه اش ایرانی هست بجای وفور از فراوانی خودمان بهره ببریم


کلمات دیگر: