مترادف وصول : حصول، دریافت، رسیدن، رسید، نیل، ورود
متضاد وصول : پرداخت
برابر پارسی : دریافت، بدست آوردن، رسیدن، رسید
وصول
مترادف وصول : حصول، دریافت، رسیدن، رسید، نیل، ورود
متضاد وصول : پرداخت
برابر پارسی : دریافت، بدست آوردن، رسیدن، رسید
فارسی به انگلیسی
collection, recovery
collection, receipt, reception
فارسی به عربی
تحسن
عربی به فارسی
دسترس , دسترسي , راه , تقريب , اجازه دخول , راه دسترس , مدخل , وسيله حصول , افزايش , الحاق , اضافه , بروز مرض , حمله , اصابت , دسترسي يا مجال مقاربت , تقرب به خدا , دستيابي پذيري , ظهور و ورود (چهار يکشنبه قبل از ميلا د مسيح) , ورود , دخول , رسيدن به , ناءل شدن به , کشش , حصول , رسايي , برد
مترادف و متضاد
جمع اوری، اجتماع، مجموعه، گردآوری، کلکسیون، وصول، گرداورد
حصول، بهبودی، ترمیم، جبران، بهبود، وصول، بهوش امدن، تحصیل چیزی، استرداد، باز یافت، بخودایی
حصول، دریافت، رسیدن، رسید، نیل، ورود ≠ پرداخت
فرهنگ فارسی
رسیدن، ورود، وصول کردن، بدست آوردن پول یاچیزی
۱- (مصدر ) رسیدن . ۲- (اسم ) رسیدگی ورود : ((... از وصول و نزول موکب ظفر قرین رتب. سپهر برین یافت . ) ) ۳- دریافت . ۴- پیوستن عارف بحق تعالی . یا زیب وصول بخشیدن (دادن ) .
۱- (مصدر ) رسیدن . ۲- (اسم ) رسیدگی ورود : ((... از وصول و نزول موکب ظفر قرین رتب. سپهر برین یافت . ) ) ۳- دریافت . ۴- پیوستن عارف بحق تعالی . یا زیب وصول بخشیدن (دادن ) .
فرهنگ معین
(وُ ) [ ع . ] (مص ل . ) رسیدن ، ورود.
لغت نامه دهخدا
وصول. [ وُ ] ( ع مص ) وصلة. صلة. رسیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر ) ( ناظم الاطباء ) :
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گرد سمند او.
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول.
|| رسیدن به مقصود. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) وصل. وصال :
نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول.
- وصول کردن ؛ تحصیل کردن. به دست آوردن. ( ناظم الاطباء ). دریافت کردن.
|| ( اِ ) رسید. ( ناظم الاطباء ). نزد مولدین برگه کوچکی است که در آن مبلغ وصول پول و نحو آن از کسی به دیگری درج میشود. ج ، وصولات. ( از المنجد ).
- وصول باقی ؛ تتمه حساب و باقی حساب و مقداری از وجوه که جمعآوری نشده باشد. ( ناظم الاطباء ).
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گرد سمند او.
سعدی.
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول.
حافظ.
- وصول شدن ؛ رسیدن. به دست آمدن. حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ).|| رسیدن به مقصود. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) وصل. وصال :
نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول.
سعدی.
|| رسیدگی. ( ناظم الاطباء ). || ادراک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دریافت. حصول و تحصیل. ( ناظم الاطباء ).- وصول کردن ؛ تحصیل کردن. به دست آوردن. ( ناظم الاطباء ). دریافت کردن.
|| ( اِ ) رسید. ( ناظم الاطباء ). نزد مولدین برگه کوچکی است که در آن مبلغ وصول پول و نحو آن از کسی به دیگری درج میشود. ج ، وصولات. ( از المنجد ).
- وصول باقی ؛ تتمه حساب و باقی حساب و مقداری از وجوه که جمعآوری نشده باشد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
رسیدن؛ ورود.
⟨ وصول کردن: (مصدر متعدی)
۱. به‌دست آوردن.
۲. پولی یا چیزی از کسی گرفتن.
رسیدن، ورود.
* وصول کردن: (مصدر متعدی )
۱. به دست آوردن.
۲. پولی یا چیزی از کسی گرفتن.
* وصول کردن: (مصدر متعدی )
۱. به دست آوردن.
۲. پولی یا چیزی از کسی گرفتن.
فرهنگ فارسی ساره
دریافت
پیشنهاد کاربران
گرفتن
پولی یا چیزی از کسی گرفتن .
در اصطلاح نقد کردن هم میگویند .
مفردوصول
کلمات دیگر: