کلمه جو
صفحه اصلی

ناقه


مترادف ناقه : اشتر، شتر، نقاهت مند

فارسی به انگلیسی

she-camel

مترادف و متضاد

۱. اشتر، شتر
۲. نقاهتمند


فرهنگ فارسی

( شتر ماده ) مجموعه ای از ستارگان که در آسمان بشکل ناقه گرد هم اند . بعضی صورت ناقه را از صورت ذات الکرسی و بعضی از کواکب امراه المسلسله شمرده اند .
شترماده، بیماری که تازه بهبودیافته وهنوزضعف دارد
( اسم ) آنکه ازبیماری بیرون آمده وهنوز کاملا تندرست نشده از بیماری برخاسته بیمار خیز : تاجهان شد ناقه از سر سام دی ماهی برست چار مادر برسرش توش و توان افشانده اند. ( خاقانی .سج.۱٠۸ ) جمع :ناقهین .

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ناقة ] (اِ. ) شتر ماده . ، ~ بر بلندی راندن کنایه از: کاری را آشکار کردن ، کاری را آشکارانه انجام دادن .
(قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آن که از بیماری بیرون آمده و هنوز کاملاً تندرست نشده ، از بیماری برخاسته ، بیمارخیز. ج . ناقهین .

(قِ) [ ع . ناقة ] (اِ.) شتر ماده . ؛ ~ بر بلندی راندن کنایه از: کاری را آشکار کردن ، کاری را آشکارانه انجام دادن .


(قِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که از بیماری بیرون آمده و هنوز کاملاً تندرست نشده ، از بیماری برخاسته ، بیمارخیز. ج . ناقهین .


لغت نامه دهخدا

( ناقة ) ناقة. [ ق َ ] ( ع اِ ) شتر ماده. ( منتهی الارب ). الانثی من الابل. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ).ماده شتر. ( ناظم الاطباء ). اشتر ماده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). اروانه. مایه. مادینه شتر. ج ، ناق ، نوق ، أنوق ، انؤق ، اونق ، اینق ، نیاق ، ناقات ، انواق. جج ، اَیانِق ، نیاقات :
بقای صالح و بد عمر او صد وهفتاد
خداش ناقه فرستاد از میان حجر.
ناصرخسرو.
کجاست ناقه وکو صالح و کجا شد هود
که ز آتش اجل اندر امل زدند شرر.
ناصرخسرو.
فخرت به سخن باید زیرا که بدو کرد
فخر آنکه بکرد از پی او ناقه عضبا.
ناصرخسرو.
نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
برفت و ناقه جمازه را مهار گرفت.
مسعودسعد.
از خداوند دلدل و قنبر
وز خداوند ناقه و یعفور.
سوزنی.
ﷲ الحمد که تا حشر نمی باید بست
در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل.
انوری.
وآن بر بسیط باغ گرازان و خوش خرام
چون بر زمین آینه گون ناقه و جمل.
انوری.
مرغزاری شود اکنون فلک و ابر در او
راست چونانکه تو گفتی همه ناقه ست و جمل.
انوری.
راهی است ورابه کعبه مجد
بی زحمت ناقه و بیابان.
خاقانی.
ناقه را چون ماه بر کوهان بود
نام چرخ مشتری فالش کنم.
خاقانی.
وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.
خاقانی.
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی طفلش دوان.
مولوی.
و چون بدین مرتبه رسید نر را جمل گویند وماده را ناقه. ( تاریخ قم ص 177 ).
در دهان ناقه خار خشک خرمای تر است.
امیر علیشیر نوائی.
ناقه عمرم فتاد اندر مناخ
وقت تنگ آمد شکایتها فراخ.
صبای سیرجانی.
- ناقه راندن ؛ حرکت دادن شتر ماده. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
در رقص رحیل ناقه میراند
برحسب فراق بیت میخواند.
نظامی.
- ناقه لیلی :
گرچه تن چنگ شبه ناقه لیلی است
ناله مجنون ز چنگ رام برآمد.
خاقانی.
چنگ بین چون ناقه لیلی وزو
بانگ مجنون هر زمان برخاسته.
خاقانی.
- ناقه وار ؛ بمانند ناقه. مثل ناقه :

ناقه . [ ق ِه ْ ] (ع ص ) از بیماری به شده . (مهذب الاسماء). به شده از بیماری . (منتهی الارب ). آن باشد که از بیماری بیرون آمده باشد و هنوز تندرست نگشته و آن حال را نقاهت گویند. (فرهنگ نظام از جواهر اللغة). با «ها»ی ملفوظ، دارای نقاهت و آنکه ازبیماری برخاسته و به شده باشد، ولی ضعف و ناتوانی دروی باقی بود و جنگلوگ و جنکوک نیز گویند. (ناظم الاطباء). از بیماری برخاسته . از بیماری بهترشده . (زمخشری ). که نقاهت دارد. بنوی از بیماری برخاسته . آنکه تازه از بستر بیماری برخاسته است . دَرواخ :
مرد دین تا به جست دینار است
همچو ناقه درست بیمار است .

سنائی .


تاجهان شد ناقه از سرسام دیماهی برست
چار مادر بر سرش توش و توان افکنده اند.

خاقانی .


|| فهمنده ٔ سخن . دانا. (منتهی الارب ). سریع الفطنة و الفهم . (معجم متن اللغة). نقه الحدیث نقهاً، فهمه ، فهو ناقه و نقه . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). فهمنده ٔ سخن و دریافت کننده . دانا. (از ناظم الاطباء). تیزفهم . سریعالانتقال . ج ، نُقَّه ْ.

ناقة. [ ق َ ] (ع اِ) شتر ماده . (منتهی الارب ). الانثی من الابل . (المنجد) (اقرب الموارد).ماده شتر. (ناظم الاطباء). اشتر ماده . (مهذب الاسماء) (دهار). اروانه . مایه . مادینه شتر. ج ، ناق ، نوق ، أنوق ، انؤق ، اونق ، اینق ، نیاق ، ناقات ، انواق . جج ، اَیانِق ، نیاقات :
بقای صالح و بد عمر او صد وهفتاد
خداش ناقه فرستاد از میان حجر.

ناصرخسرو.


کجاست ناقه وکو صالح و کجا شد هود
که ز آتش اجل اندر امل زدند شرر.

ناصرخسرو.


فخرت به سخن باید زیرا که بدو کرد
فخر آنکه بکرد از پی او ناقه ٔ عضبا.

ناصرخسرو.


نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
برفت و ناقه ٔ جمازه را مهار گرفت .

مسعودسعد.


از خداوند دلدل و قنبر
وز خداوند ناقه و یعفور.

سوزنی .


ﷲ الحمد که تا حشر نمی باید بست
در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل .

انوری .


وآن بر بسیط باغ گرازان و خوش خرام
چون بر زمین آینه گون ناقه و جمل .

انوری .


مرغزاری شود اکنون فلک و ابر در او
راست چونانکه تو گفتی همه ناقه ست و جمل .

انوری .


راهی است ورابه کعبه ٔ مجد
بی زحمت ناقه و بیابان .

خاقانی .


ناقه را چون ماه بر کوهان بود
نام چرخ مشتری فالش کنم .

خاقانی .


وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده .

خاقانی .


میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی طفلش دوان .

مولوی .


و چون بدین مرتبه رسید نر را جمل گویند وماده را ناقه . (تاریخ قم ص 177).
در دهان ناقه خار خشک خرمای تر است .

امیر علیشیر نوائی .


ناقه ٔ عمرم فتاد اندر مناخ
وقت تنگ آمد شکایتها فراخ .

صبای سیرجانی .


- ناقه راندن ؛ حرکت دادن شتر ماده . (از فرهنگ فارسی معین ) :
در رقص رحیل ناقه میراند
برحسب فراق بیت میخواند.

نظامی .


- ناقه ٔ لیلی :
گرچه تن چنگ شبه ناقه ٔ لیلی است
ناله ٔ مجنون ز چنگ رام برآمد.

خاقانی .


چنگ بین چون ناقه ٔ لیلی وزو
بانگ مجنون هر زمان برخاسته .

خاقانی .


- ناقه وار ؛ بمانند ناقه . مثل ناقه :
گردن امید خود را ناقه وار
بس جرس ها کز گمان دربسته ام .

خاقانی .


- ناقه و جملی در کاری نداشتن ؛ غرض یا نفعی در آن کار نداشتن : و بداند که مرا در این کار ناقه و جملی نبوده است . (تاریخ بیهقی ص 330). خرس چون تفاصیل و جمل این حکایت بشنید و ناقه و جمل خویش در آن میدید.(مرزبان نامه ).
فیم الاقامة بالزوراء لاسکنی
بها ولا ناقة فیها و لاجملی .

طغرائی اصفهانی .


|| دانه ای که بر دست پدید آید. (از المنجد). مفرد ناق است . رجوع به ناق شود. || (اِخ ) چند ستاره است که بر شکل ناقه واقع شده . (منتهی الارب ). ستارگانی که در آسمان بشکل ناقه گرد هم اند. (المنجد). گروهی مر کف الخضیب را کوهان اشتر خوانند، زیرا که تازیان از کواکب خداوند کرسی اشتری تصور کرده اند. (التفهیم ص 102). و بعضی صورت ناقه را از صورت ذات الکرسی و بعضی دیگر از کواکب امراةالمسلسله فرض کرده اند. زیرا در پیش کواکب کف الخضیب سه ستاره است بر دست راست امراةالمسلسله و نزدیک کوکب شمالی چند کوکب دیگر است که جمله با هم به سر ناقه شبیه اند... (حاشیه ٔ التفهیم چ همایی ص 102).

فرهنگ عمید

۱. [جمع: نوق و اَنواق] شتر ماده.
۲. (نجوم ) صورت فلکی مشترکی در ذات الکرسی، حامل رٲس المغول، و امراةالمسلسله، شتر، ستور.
بیماری که تازه بهبود یافته و هنوز ضعف دارد.

۱. [جمع: نوق و اَنواق] شتر ماده.
۲. (نجوم) صورت فلکی مشترکی در ذات‌الکرسی، حامل رٲس‌المغول، و امراةالمسلسله؛ شتر؛ ستور.


بیماری که تازه بهبود یافته و هنوز ضعف دارد.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَاقَةُ: شتر ماده
معنی عَقَرَ: دست وپا را قطع کرد - نحر نمود (عقر نخله به معنای بریدن آن از بیخ است ، و عقر ناقه به معنای نحر آن است ، و به معنای بریدن دست و پای آن نیز آمده . )
معنی عَقَرُواْ: دست وپا را قطع کردند - نحر نمودند (عقر نخله به معنای بریدن آن از بیخ است ، و عقر ناقه به معنای نحر آن است ، و به معنای بریدن دست و پای آن نیز آمده . )
معنی عَقَرُوهَا: دست وپایش را قطع کردند - نحرش نمودند (عقر نخله به معنای بریدن آن از بیخ است ، و عقر ناقه به معنای نحر آن است ، و به معنای بریدن دست و پای آن نیز آمده . )
معنی تَکْنِزُونَ: زراندوزی می کنید - گنج جمع می کنید(از کلمه کنز به معنای روی هم نهادن مال و نگهداری آن است و در اصل از کنز خرما گرفته شده و زمان کنز ، آن فصلی است که در آن خرما ذخیره میشود ، و ناقة کناز آن شتری است که گوشت بدنش روی هم انباشته شده ، و به عبارت سادهتر ...
معنی یَکْنِزُونَ: زراندوزی می کنند - گنج جمع می کنند(از کلمه کنز به معنای روی هم نهادن مال و نگهداری آن است و در اصل از کنز خرما گرفته شده و زمان کنز ، آن فصلی است که در آن خرما ذخیره میشود ، و ناقة کناز آن شتری است که گوشت بدنش روی هم انباشته شده ، و به عبارت سادهتر ...
معنی کَنزٌ: گنج(کلمه کنز به معنای روی هم نهادن مال و نگهداری از آن است و در اصل از کنز خرما گرفته شده و زمان کنز ، آن فصلی است که در آن خرما ذخیره میشود ، و ناقة کناز آن شتری است که گوشت بدنش روی هم انباشته شده ، و به عبارت سادهتر چاق باشد ، و یکنزون در جمله و ا...
معنی کَنَزْتُمْ: ثروت اندوزی کردید - گنجینه کردید - تبدیل به گنج کردید(کلمه کنز به معنای روی هم نهادن مال و نگهداری از آن است و در اصل از کنز خرما گرفته شده و زمان کنز ، آن فصلی است که در آن خرما ذخیره میشود ، و ناقة کناز آن شتری است که گوشت بدنش روی هم انباشته شده ،...
معنی کُنُوزِ: گنجها (کلمه کنز به معنای روی هم نهادن مال و نگهداری از آن است و در اصل از کنز خرما گرفته شده و زمان کنز ، آن فصلی است که در آن خرما ذخیره میشود ، و ناقة کناز آن شتری است که گوشت بدنش روی هم انباشته شده ، و به عبارت سادهتر چاق باشد ، و یکنزون در جمله ...
ریشه کلمه:
نوق (۷ بار)

«نَاقَه» در اصل، به معنای شتر ماده است و در هفت مورد از قرآن مجید به ناقه صالح اشاره شده.
مرحوم «طبرسی» در «مجمع البیان» می گوید: ناقه، در اصل به چیزی گفته می شود که تسلیم و رام و آماده و مهیا است و اطلاق آن به شتر ماده شاید به همین جهت است که آمادگی بیشتری برای سواری دارد.
در بعضی از آیات قرآن مانند آیه سوره «هود»، اضافه به «اللّه» شده است. و این نشان می دهد که این ناقه ویژگی هایی داشته، و با توجّه به این که در این آیه به عنوان آیه و نشانه الهی و دلیل حقانیت ذکر شده است، روشن می شود که این ناقه، یک ناقه معمولی نبوده و از جهت یا جهاتی خارق العاده بوده است.
قرآن درباره خصوصیات این شتر که وضع اعجازآمیزی داشته، سربسته سخن گفته، و ویژگی های آن را نشمرده است، ولی می دانیم یک شتر عادی و معمولی نبوده است.
شترماده. . این ناقه خدا است برای شما نشانه قدرت خدا است او را بگذارید در زمین خدا بچرد. این لفظ هفت بار در کلام الله مجید آمده و همه در باره ناقه صالح «علیه السلام» است. در باره آن ناقه آمده . یعنی صالح فرمود: این ناقه ایست که برای آن نصیبی است از آب و برای شما نصیب روز معینی است و نیز آمده . ما ناقه را برای امتحان آنها خواهیم فرستاد منتظر و مراقب آنها باش و اگر اذیتت کنند صبرکن و به آنها بگو که آب میان ناقه و آنها مقسوم است در هر قسمت صاحب آن حاضر می‏شود نه دیگری. از این آیات بدست می‏آید اولا: در شهریکه حضرت صالح در آن بود فقط یک چشمه وجود داشته که آبش مورد مصرف اهالی بوده است، در این صورت آنجا یک ده بوده نه شهر زیرا یک شهر از یک چشمه آب نتواند تأمین شود و اینکه در باره محیط صالح فرموده: . دلیل نمی‏شود که آنجاشهر بزرگی بوده است رجوع شود به «مدن». ثانیا: ناقه تمام آب چشمه را در یک روز می‏نوشیده است و این می‏رساند که آن حیوانی خارق العاده وبس عظیم الجثه بوده که شکمش ظرفیت آن همه آب را داشته است. پس لابد شیر بسیار هم می‏داده است. در روضه کافی حدیث 214 از امام صادق «علیه السلام» نقل شده«... قوم صالح بوی گفتند: بتو ایمان نمی‏آوریم تا از این سنگ شتری حامله برای ما بیرون آوری، آن سنگی بود که آن را تعظیم و پرستش می‏کردند و هر سال نزد آن جمع شده و قربانی می‏کردند... همانطور که خواسته بودند خدا ناقه‏ای از آن سنگ بیرون آورد، خدا به صالح وحی نمود به آنها بگو: خدا آب را روزی برای شما و روزی برای ناقه قرار داده است ناقه در نوبت خود (همه) آب را می‏نوشید و در آن روز همه آن قوم از کبیر و صغیر از شیر آن می‏خوردند، فردای آن روز به طرف آب می‏رفتند و ناقه در آن روز آب نمی‏نوشید مدتی که خدا می‏خواست بر این منوال گذشت...». مضمون این روایت مطابق قرآن مجید است زیرا از آیات استفاده می‏شود که خلقت آن و آب خوردنش معجزه و در مقابل آب خوردن قهرا شیر هم می‏داده است. ابن اثیر در تاریخ کامل می‏گوید: صالح «علیه السلام» بکنار سنگ آمد و دعا کرد سنگ شکافته شد و ناقه از آن بیرون آمد وفی الفور بچه زایید رئیس قوم که جندع نام داشت و جمعی از قوم به صالح «علیه السلام» ایمان آوردند آن وقت راجع به آب خوردن و شیر دادن آن چنانکه در روایت کافی نقل شده تصریح کرده است. طبرسی نیز آن را در سوره اعراف:73 نقل فرموده است ایضا مجلسی رحمه‏الله در بحار روایات آن را در ضمن حالات صالح «علیه السلام» آورده است. نگارنده گوید: ظاهرا روایات و تواریخ متفق اند در اینکه ناقه صالح از مادر زاییده نشده بلکه خلقت آن از سنگ بوسیله اعجاز بوده است مثل اژدها شدن عصای موسی «علیه السلام» و نظیر آن و این عجیب نیست زیرا خداوند به هر چیز توانا است ماده اولیه سنگ و ناقه هر دو یکی است و خالق توانا می‏تواند سنگ را به ناقه و بالعکس تبدیل کند چنانکه در «عصا» گفته شد.

جدول کلمات

شتر ماده

پیشنهاد کاربران

بچه ی شتر ، شترک

ناقه و جملی در امر نداشتن: صاحب و سودی در کار نبودن.
( امثال و حکم. ، دهخدا. )


کلمات دیگر: