کلمه جو
صفحه اصلی

وثاق


مترادف وثاق : اقامتگاه، خانه، ماوا، مسکن، منزل، اردوگاه، خرگاه، خیمه، بند، ریسمان، زنجیر

فارسی به انگلیسی

lodging, alliance, covenant

alliance, covenant


مترادف و متضاد

اقامتگاه، خانه، ماوا، مسکن، منزل


اردوگاه، خرگاه، خیمه


بند، ریسمان، زنجیر


۱. اقامتگاه، خانه، ماوا، مسکن، منزل
۲. اردوگاه، خرگاه، خیمه
۳. بند، ریسمان، زنجیر


فرهنگ فارسی

بند، قید، ریسمان، اطاق وخانه هم میگویند
( اسم ) ۱ - خیمهگاه خرگاه. ۲ - اطاق خانه : (( اگر در حق من احسانی فرمایی و بگلذاری تا به وثاق روم و فرزندان را وداع کنم و شرط وصیت بجای آورم ... لطفی بجایگاه و احسانی بموقع باشد... ) ) ۳ - چند خیمه پهلوی هم . ۴ - اقامتگاه گروهی از سپاهیان اردوگاه . یا وثاق پیرزن . خانه و حجرهای که پیرزنی در درون قصر انوشروان دادگر داشت و هر چند انوشروان از او میخواست که ببهای گزاف آنرا بفروشد وی نمی پذیرفت .
بند یا گرفتاری .

فرهنگ معین

(وِ یا وُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - خانه ، اطاق . ۲ - حرم سرا.

لغت نامه دهخدا

وثاق . [ وَ ] (اِ) خانه . (سروری ) (بهارعجم ). رجوع به وِثاق و وُثاق شود.


وثاق . [ وِ ] (ع ، اِ) بند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بند و قید. (منتهی الارب ) (آنندراج از منتخب و لطائف و مدار). || گرفتاری . || معسکر و لشکرگاه . || (مص ) مواثقة. عهد و پیمان کردن باهم . (ناظم الاطباء). || (ص ) ج ِ وثیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به وثیق شود.


وثاق. [ وَ ] ( اِ ) خانه. ( سروری ) ( بهارعجم ). رجوع به وِثاق و وُثاق شود.

وثاق. [ وَ ] ( ع اِ ) هرچیز که بدان چیزی را بندند مانند ریسمان و بند و قید و زنجیر. ( ناظم الاطباء ) : فشدّوا الوَثاق فاما مناً بعد وَ اما فداءً. ( قرآن 44/47 ).

وثاق. [ وِ ] ( ع ، اِ ) بند. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). بند و قید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج از منتخب و لطائف و مدار ). || گرفتاری. || معسکر و لشکرگاه. || ( مص ) مواثقة. عهد و پیمان کردن باهم. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ج ِ وثیق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به وثیق شود.

وثاق. [ وُ ] ( اِ ) خانه. ( کشف ) ( لطایف ) ( غیاث اللغات ). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگوئیم و می نویسیم و در ترکی استانبولی ادا گویند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ).کازیمیرسکی نیز این کلمه را ترکی داند :
آلوده منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است.
انوری.
دوش سرمست آمدم به وثاق
با حریفی همه وفا و وفاق.
انوری.
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه خزان و شراع بهار کرد.
خاقانی.
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.
خاقانی.
آن شعاع آفتاب اندر وثاق
قرص او اندرسپهر چارطاق.
مولوی.
آن جهان است اصل این پر غم وثاق
وصل باشد اصل هر هجر و فراق.
مولوی.
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت.
سعدی.
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.
حافظ.
- وثاق پیرزن ؛ خانه و حجره ای است که پیرزنی در درون دولتخانه و بارگاه انوشیروان داشت و هر چند انوشیروان از او خواست که به قیمت اعلی بخرد او نفروخت. ( برهان ) :
طاق ایوان جهانگیرو وثاق پیرزن
از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند.
خاقانی.

وثاق . [ وَ ] (ع اِ) هرچیز که بدان چیزی را بندند مانند ریسمان و بند و قید و زنجیر. (ناظم الاطباء) : فشدّوا الوَثاق فاما مناً بعد وَ اما فداءً. (قرآن 44/47).


وثاق . [ وُ ] (اِ) خانه . (کشف ) (لطایف ) (غیاث اللغات ). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ٔ ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگوئیم و می نویسیم و در ترکی استانبولی ادا گویند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز).کازیمیرسکی نیز این کلمه را ترکی داند :
آلوده ٔ منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است .

انوری .


دوش سرمست آمدم به وثاق
با حریفی همه وفا و وفاق .

انوری .


از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه ٔ خزان و شراع بهار کرد.

خاقانی .


شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.

خاقانی .


آن شعاع آفتاب اندر وثاق
قرص او اندرسپهر چارطاق .

مولوی .


آن جهان است اصل این پر غم وثاق
وصل باشد اصل هر هجر و فراق .

مولوی .


ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت .

سعدی .


ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.

حافظ.


- وثاق پیرزن ؛ خانه و حجره ای است که پیرزنی در درون دولتخانه و بارگاه انوشیروان داشت و هر چند انوشیروان از او خواست که به قیمت اعلی بخرد او نفروخت . (برهان ) :
طاق ایوان جهانگیرو وثاق پیرزن
از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند.

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. اتاق، خانه: دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری: ۲۶۹ ).
۲. خیمه، سراپرده.
۳. مسکن، منزل.

پیشنهاد کاربران

وُثاق:
دکتر فروزان فر در مورد " وُثاق " می نویسد : ( ( به ضم اول در اصل ترکی است . به معنی خیمه و در پارسی به معنی حجره و همانست که اکنون اطاق گویند . ) )
" گفت استاد احولی را کاندر آ
زو برون آر از وثاق آن شیشه را"
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 165 )


هرچیز که بدان چیزی را بندند مانند ریسمان و بند و قید و زنجیر. ( عرفان ) گرفتار گیسوی معشوق
برویم مست امشب به وثاق آن شکرلب

چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد

وثیقه : گرویی

گرفتار و در بند زلف خوشبوی معشوق شدن بطوری که راه فراری از آن نباشد


کلمات دیگر: