کلمه جو
صفحه اصلی

مبعوث


مترادف مبعوث : برانگیخته، برگزیده، رسول، فرستاده

فارسی به انگلیسی

sent on a mission, appointed

عربی به فارسی

مامور سري , فرستاده , مامور , نماينده , ايلچي , مامور سياسي , سخن اخر , شعر ختامي


مترادف و متضاد

برانگیخته، برگزیده، رسول، فرستاده


فرهنگ فارسی

برانگیخته شده، فرستاده شده، روانه شده
( اسم ) ۱ - برانگیخته فرستاده شده . ۲ - برسالت تعیین شده به پیامبری منصوب گردیده جمع : مبعوثین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برانگیخته شده ، فرستاده شده .

لغت نامه دهخدا

مبعوث. [ م َ ] ( ع ص ) فرستاده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). برانگیخته شده یعنی پیدا کرده شده. ( غیاث ). فرستاده شده و برانگیخته شده واز جانب کسی روانه شده. ( ناظم الاطباء ). فرستاده. برانگیخته. بعیث. ج ، مبعوثون و مبعوثین. ( یادداشت دهخدا ) : و قالوا ان هی الا حیوتنا الدنیا و مانحن بمبعوثین. ( قرآن 29/6 ). وقالوا ائذا کنا عظاماً ورفاتاً ائنا لمبعوثون خلقاً جدیدا. ( قرآن 49/17 ).
- مبعوث شدن ؛ روانه کرده شدن. فرستاده شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || به پیامبری رسیدن. و رجوع به مبعوث شود.
- مبعوث کردن ؛ روانه کردن و فرستادن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مبعوث و ترکیب بعد شود.
- مبعوث گرداندن ؛ مبعوث گردانیدن. مبعوث کردن برانگیختن.
- || روانه کردن. فرستادن : احمد عبدالملک... دعوت خانه ساخت... تا هر قومی در محله خویش جماعتی بر این دعوت مبعوث گردانیدی. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 40 ).

فرهنگ عمید

۱. بر انگیخته شده.
۲. فرستاده شده، روانه شده.


کلمات دیگر: