کلمه جو
صفحه اصلی

وصلت


مترادف وصلت : ازدواج، تزویج، زفاف، زناشویی، عروسی، مزاوجت، نکاح، وصال

متضاد وصلت : جدایی

برابر پارسی : پیوستگی، خویشاوندی، زناشویی

فارسی به انگلیسی

alliance, union, wedlock, conjugal or matrimonial union, marriage

conjugal or matrimonial union, marriage


alliance, union, wedlock


فارسی به عربی

اتحاد , تحالف

مترادف و متضاد

ازدواج، تزویج، زفاف، زناشویی، عروسی، مزاوجت، نکاح، وصال، ≠ جدایی


alliance (اسم)
اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول

union (اسم)
اتصال، اتحاد، بهم پیوستگی، الحاق، پیوستگی، اجتماع، وصلت، انجمن، ائتلاف، اتحادیه، پیوند، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع

فرهنگ فارسی

بهم رسیدن، پیوستن، اتصال، وصله وپینه
(اسم ) جمع وصل اتصال پیوستگی . توضیح در فارسی مفرد استعمال شود و بمعنی پیوندزناشویی بکاررود (( ...بخطب. کریمه ای از کرایم این پادشاه ... استفاد نمود و بوسیلت این وصلت اطناب اقبال و دولت خویش باوتاد ثبات مسمر گردانید. ) ) یا وصلت کسی . پیوستن بکسی وبااو پیوند و پیوستگی داشتن : (( مودت او از وصلت تو عوض می شمرد ) ).
پیوند و خویشی و پیوستگی

فرهنگ معین

(وَ لَ ) [ ع . وصلة ] (اِ. )پیوستن ، پیوستگی .

لغت نامه دهخدا

وصلت. [ وَ ل َ ] ( از ع ، اِ ) پاره چیزی. ( غیاث اللغات ). || ( اِمص ) خویشی و پیوند سببی. پیوند زناشویی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- وصلت افتادن ( فتادن ) ؛ زن و مردی یا دختر و پسری به عقد هم درآمدن. وصلت کردن :
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.
سعدی.
- وصلت کردن ؛ در تداول ، زن دادن به کسی یا از کسی دختر گرفتن.ازدواج کردن با...
|| پیوستگی. علاقه :
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر.
مسعودسعد.
منم آن موم که دل سوختم از وصلت شهد
وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم.
خاقانی.
گر زنم صد تیغ او را زامتحان
کم نگردد وصلت آن مهربان.
مولوی.

وصلت. [ وُ ل َ ] ( ع اِمص ) پیوند و خویشی و پیوستگی. ( غیاث اللغات ). رجوع به وَصْله شود.

وصلة. [ وَ ل َ ] ( ع مص ) وصول. رسیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رسانیدن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) علامت همزه وصل. ( محیطالمحیط ).

وصلة. [ وُ ل َ ] ( ع اِمص ) پیوستگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، وُصَل. ( منتهی الارب ).

وصلت . [ وَ ل َ ] (از ع ، اِ) پاره ٔ چیزی . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) خویشی و پیوند سببی . پیوند زناشویی . (فرهنگ فارسی معین ).
- وصلت افتادن (فتادن ) ؛ زن و مردی یا دختر و پسری به عقد هم درآمدن . وصلت کردن :
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.

سعدی .


- وصلت کردن ؛ در تداول ، زن دادن به کسی یا از کسی دختر گرفتن .ازدواج کردن با...
|| پیوستگی . علاقه :
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر.

مسعودسعد.


منم آن موم که دل سوختم از وصلت شهد
وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم .

خاقانی .


گر زنم صد تیغ او را زامتحان
کم نگردد وصلت آن مهربان .

مولوی .



وصلت . [ وُ ل َ ] (ع اِمص ) پیوند و خویشی و پیوستگی . (غیاث اللغات ). رجوع به وَصْله شود.


فرهنگ عمید

۱. ازدواج.
۲. پیوند و اتصال دو خانواده از طریق ازدواج.

واژه نامه بختیاریکا

زن و زَ خاست؛ زنخاست

پیشنهاد کاربران

رسیدی


کلمات دیگر: