ناسفته. [ س ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) سوراخ ناکرده. سوراخ ناشده. درست و بی رخنه. ( ناظم الاطباء ). سفته ناشده. نسفته :
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود
نبودش پسر دختر افسرش بود.
فردوسی.
کمر بسته و تیغ برداشته
یکی گوش ناسفته نگذاشته.
نظامی.
|| دوشیزه بی عیب که رسوا نباشد. ( ناظم الاطباء ). دوشیزه. باکره. کنایه از زن باکره :
من آن سفته گوشم که خاقان چین
ز ناسفتگان کرده بودم گزین.
نظامی ( از آنندراج ).
- دُرِّ ناسفته ، گوهر ناسفته ؛ مروارید سوراخ نشده :
زبرجد یکی جام بودش بگنج
همان در ناسفته هفتاد و پنج.
فردوسی.
در ناسفته را گر سفت باید
سخن در گوش دریا گفت باید.
نظامی.
- || دوشیزه. باکره :
بسی در بر آن در ناسفته سفت
بسی گفتنی های ناگفته گفت.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
ناسفته دری و در همی سفت
چون خود همه بیت بکر می گفت.
نظامی.
- || سخن بکر. مضمون بدیع :
ز گنج سخن مهر برداشتم
در او در ناسفته نگذاشتم.
نظامی.
در ناسفته ای به مرجان سفت.
نظامی.
|| نازک. چیزی که کلفت نباشد.( ناظم الاطباء ) .