کلمه جو
صفحه اصلی

هلاک


مترادف هلاک : زوال، فنا، نابودی، قتل، مرگ، موت، هلاکت، معدوم، نابود، نیست

برابر پارسی : نابودی، نیستی، مرگ

فارسی به انگلیسی

perdition, death, ruin

عربی به فارسی

مايه ء هلا کت , زهر(درترکيب) , جاني , قاتل , مخرب زندگي


مترادف و متضاد

زوال، فنا، نابودی


قتل، مرگ، موت، هلاکت


معدوم، نابود، نیست


۱. زوال، فنا، ، نابودی
۲. قتل، مرگ، ، موت، هلاکت،
۳. معدوم، نابود، نیست


فرهنگ فارسی

نیست شدن، درعربی استعمال نمیشود
۱-(مصدر نیست شدن مردن درگذشتن . ۲- (اسم ) نیستی مرگ : (( هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک . ) ) (حافظ ) یابه هلاک انجامیدن . نابودشدن هلاک شدن : ((ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد. ) )

فرهنگ معین

(هَ ) [ ع . ] (اِمص . ) نیستی ، فنا.

لغت نامه دهخدا

هلاک. [ هََ ] ( ع مص ) مردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نیست شدن. ( منتهی الارب ). || آزمند گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گم شدن. || افتادن. || ( اِمص ) نیستی. ( منتهی الارب ). مرگ. دمار. آذرنگ. ( یادداشت مؤلف ) :
دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد
که هلاک واجل مورچه بال و پر اوست.
فرخی.
هلاک و عیش و بد و نیک و شدت و فرجند
غم و سرور و کم و بیش و درد و درمانند.
مسعودسعد.
بر وفات تو روز و شب نالم
از هلاک تو سال و مه مویم.
مسعودسعد.
دو مرد در چاهی افتند، یکی بینا و یکی نابینا، اگرچه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذرنابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبول باشد. ( کلیله و دمنه ). سبب بقاء تو و موجب هلاک مار باشد. ( کلیله ودمنه ).
باز ار به دهان افعی افتد
زهری گردد هلاک حیوان.
خاقانی.
ای دل ای دل هلاک تن گردی
بس کن ای دل که کار من کردی.
خاقانی.
کنون دل انده دل میخورد زآنک
هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت.
خاقانی.
وقت است کز برای هلاک مخالفان
افلاک را کنی به سیاست معلمی.
خاقانی.
- در هلاک کسی سعی کردن ؛ سبب کشتن او شدن و اورا در ورطه هلاک افکندن : چگونه در هلاک گاو سعی کنی ؟ ( کلیله و دمنه ).
- در هلاک کسی کوشیدن ؛ در هلاک او سعی کردن : نزدیکان او در هلاک من کوشند. ( کلیله و دمنه ).
ترکیب های دیگر:
- هلاک آمدن . هلاک آوردن. هلاک شدن. هلاک کردن. هلاک گردیدن. هلاک گشتن. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.

هلاک. [ هَُ ل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشان. || جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند. || ج ِ هالک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

هلاک . [ هََ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیست شدن . (منتهی الارب ). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گم شدن . || افتادن . || (اِمص ) نیستی . (منتهی الارب ). مرگ . دمار. آذرنگ . (یادداشت مؤلف ) :
دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد
که هلاک واجل مورچه بال و پر اوست .

فرخی .


هلاک و عیش و بد و نیک و شدت و فرجند
غم و سرور و کم و بیش و درد و درمانند.

مسعودسعد.


بر وفات تو روز و شب نالم
از هلاک تو سال و مه مویم .

مسعودسعد.


دو مرد در چاهی افتند، یکی بینا و یکی نابینا، اگرچه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذرنابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبول باشد. (کلیله و دمنه ). سبب بقاء تو و موجب هلاک مار باشد. (کلیله ودمنه ).
باز ار به دهان افعی افتد
زهری گردد هلاک حیوان .

خاقانی .


ای دل ای دل هلاک تن گردی
بس کن ای دل که کار من کردی .

خاقانی .


کنون دل انده دل میخورد زآنک
هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت .

خاقانی .


وقت است کز برای هلاک مخالفان
افلاک را کنی به سیاست معلمی .

خاقانی .


- در هلاک کسی سعی کردن ؛ سبب کشتن او شدن و اورا در ورطه ٔ هلاک افکندن : چگونه در هلاک گاو سعی کنی ؟ (کلیله و دمنه ).
- در هلاک کسی کوشیدن ؛ در هلاک او سعی کردن : نزدیکان او در هلاک من کوشند. (کلیله و دمنه ).
ترکیب های دیگر:
- هلاک آمدن . هلاک آوردن . هلاک شدن . هلاک کردن . هلاک گردیدن . هلاک گشتن . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.

هلاک . [ هَُ ل ْ لا ] (ع ص ، اِ) آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشان . || جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند. || ج ِ هالک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. نیست شدن.
۲. مردن در اثر حادثۀ بد و ناگوار.
۳. [مجاز] بسیارمشتاق و آرزومند.

دانشنامه عمومی

نیست و نابود شدن


کشته شدن


گویش مازنی

/helaak/ خسته - مرگ و نابودی

۱خسته ۲مرگ و نابودی


پیشنهاد کاربران

تلف. . . نابود. . . نیست. . . فنا. . . . دمار. . . . مرگ. . . ظل. . .

نابود کردن

فنا

تباهی

هلاک یعنی نابود کردن از بین بردن

دمار

نابودی

مرگ

نیستی ونابودی ، موت


حوسله سربر

هلاک یعنی هلاکت - هلاکی

از بین بردن

ضل

این واژه در زبان باسکی و زبان تاجیک های چین هم کاربرد دارد و روشن نیست که عربی باشد ، بهر رو زبان باسکی هیچ ربطی به عربی ندارد ، در بسیاری از زبان های هند و اروپایی از جمله انگلیسی از واژه پریش بهره می برند

این لغت یعنی نیست شدن ویا مردن

کلمه هلاکت یعنی از بین رفتن ما دانش آموزان

هم خانواده ( هم معنی )
مرگ
نابودی
نیست شدن
هلاکی
هلاکت
هالت
ازبین بردن
مردن

نابودی
مرگ
ازبین بردن
مردن
نیست شدن
هلاک یعنی کسی که هلاک میشه نابود میشه به این معنا هست

تلف

دمار، زوال، فنا، نابودی، قتل، مرگ، موت، هلاکت، معدوم، نابود، نیست

آرزو به دل ، علاقه مند ، متمایل در زبان ملکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )


کلمات دیگر: