مترادف یسر : آسانی، سهولت، یسیر، توانگری
متضاد یسر : عسر
[rare.] easy (circumstances), black coral, jet
فراواني , وفور
آسانی، سهولت، یسیر ≠ عسر
توانگری
۱. آسانی، سهولت، یسیر
۲. توانگری ≠ عسر
( ~.) (اِ.) 1 - درخت محلب (آلبالوی تلخ ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند. 2 - چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند.
(یُ) [ ع . ] (اِمص .) آسانی ، فراخی مق عسر.
یسر. [ ی َ ] (ع اِ) ثروت و دولت و توانگری ، مذکر آید. (ناظم الاطباء).
یسر. [ ی َ ] (ع مص ) به سوی چپ آمدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). از جانب چپ کسی آمدن . (ناظم الاطباء). || به آسانی زادن زن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دست راست را به سوی خود درکشیدن . (ناظم الاطباء). || فرو رویه تافتن به اینکه دست راست را به سوی خود درکشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سوی روی خود نیزه زدن . || بخش بخش کردن شتر قمار را به جهت قسمت . || قمار باختن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
یسر. [ ی َ / ی َ س َ ] (ع اِمص ) انقیاد و فرمانبرداری خواه در انسان باشد و یا در اسب . (ناظم الاطباء). انقیاد و فرمانبرداری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نرمی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
یسر. [ ی َ / ی َ س َ ] (ع مص ) آسان گردیدن . || نرم گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فرمانبردار گردیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
یسر. [ ی َ س َ ] (ع ص ، اِ) آسان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حاضرشده . (ناظم الاطباء). آماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گروه گرد آمده بر قمار. || قمارباز. || امین تیر قمار. || نام تیر سوم از تیرهای قمار. ج ، یسار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رجل اعسر یسر؛ مردی که به هردو دست برابر کار کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || (اِمص ) سهولت و آسانی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
یسر. [ ی َ س ِ] (ع ص ) سهل و آسان . (ناظم الاطباء). آسان . (غیاث ).
یسر. [ ی ُ ] (اِ) مرجان سیاه . حجرالعقاب . حجرالنسر. حجرالماسکة. حجرالبهت . اکتمکت . دانه های سیاهی که از آن سبحه کنند. (یادداشت مؤلف ). || چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن در ساختن تسبیح و منبت کاری استفاده می کنند. از گل و دانه ٔ درخت بان ماده ٔ معطری به دست می آورند که در عطرسازی مورد استفاده دارد. درخت بان بیشتر در هند شرقی می روید. || (اصطلاح گیاه شناسی ) درخت محلب (آلبالوی تلخ ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شستشوی دندانها استفاده میکردند. و رجوع به محلب شود. || گل . قسمی گل : تخم گل یسر؛ حب هان . (یادداشت مؤلف ).
یسر. [ ی ُ ] (ع مص ) سهل و آسان گردیدن . (ناظم الاطباء). آسان شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار) (المصادر زوزنی ) (غیاث ). || اندک گردیدن . (ناظم الاطباء). اندک شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار) (المصادر زوزنی ). || توانگر گردیدن . بی نیاز گشتن . یسار. (منتهی الارب ). || واجب شدن . (دهار). || قمار بازیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار).
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
خاقانی .
مولوی .
مولوی .
۱. سهولت؛ آسانی.
۲. توانگری؛ فراخدستی.
درختی با دانههای سیاه، سخت، و خوشبو که از آن تسبیح درست میکنند.