کلمه جو
صفحه اصلی

واقع


مترادف واقع : حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث

برابر پارسی : راستی، جا گرفتن

فارسی به انگلیسی

situated, located, occurring, happening, real, reality, fact, [adj.] situated, [n.] reality

situated, located, happening, [n.] reality, fact


fact, situated


عربی به فارسی

واقع شده در , واقع در , جايگزين


مترادف و متضاد

bestead (صفت)
واقع

bested (صفت)
واقع

حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق


حادث


۱. حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق
۲. حادث


فرهنگ فارسی

حادثه وپیش آمد، قیامت، مونث واقع
(اسم ) ۱ - وقوع یابنده رخ دهنده . ۲ - حاصل . ۳ - راست درست محقق . یا درواقع حقیقتا فی الواقع . یا غیرواقع . نادرست نامحقق . ۴- فعل متعدی (دراصطلاح کوفیان ) . ۵- (کلام ) لوح محفوظ .۶- الف - عقل فعال . ب - عالم خارج .ج - آنچه درنفس الامراست . ۷- قضی. صادقیه . ۸- معنایی است که دردل پدیدوبقا یابد برخلاف خاطر. یا قراربودن . ۱ - رخ داده بودن حاصل بودن . ۲ - قرارداشتن جا داشتن :(( و رای صواب نمای ضبط قلع. کاخ را که در سرحد روم واقع است ... مقررفرموده ... ) )
نام اسب ربیعه بن جشم نمری

فرهنگ معین

(ق ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - فرود آینده ، رخ دهنده . ۲ - حاصل . ۳ - راست ، درست . ۴ - وضع یا کیفیت قرار گرفتن . ۵ - وضع یا کیفیت وقوع یافتن . ، در ~ در حقیقت . ،غیر ~ خلاف واقعیت .

لغت نامه دهخدا

واقع. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از وقوع. رجوع به وقوع شود. || حاصل. ( اقرب الموارد ). || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گرفته باشد. ( اقرب الموارد ). || مرغ فرود آینده از هوا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- نسر واقع. رجوع به ذیل همین کلمه شود.
|| آنچه واجب میگردد. لازم. || ثابت. || وضع شده. || نصب شده. || آن که ظاهر میشود و پدید می آید و میرسد. ( ناظم الاطباء ). || راست. درست. محقق. صحیح. یقین.
- غیرواقع ؛ نادرست. ناصحیح.
|| حقیقت.
- درواقع ؛ در حقیقت. فی الواقع.
|| ( اصطلاح نحوی ) کوفیان فعل متعدی را گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) ( اصطلاح کلامی ) از نظر متکلمان لوح محفوظ. ( تعریفات جرجانی ). || ( اصطلاح فلسفی ) در نظر حکما عقل فعال. ( تعریفات جرجانی ). || عالم خارج. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنچه در نفس الامر است. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). || ( اصطلاح منطقی )قضیه صادقه. ( از فرهنگ علوم عقلی ). || مطابقت قضیه دینیه با خارج. رجوع به صادق و حق و نفس الامر شود. ( فرهنگ علوم عقلی ). || ( اصطلاح عرفانی ) هجویری در این باره چنین آرد: مراد از واقع معنائی است که اندر دل پدید آید و بقا یابد برخلاف خاطر و بر هیچ وجه مرطالب را آلت دفع کردن آن نباشد چنانکه گویند «حط علی قلبی و وقع فی قلبی » پس دلها محل خواطرند اما واقع جز بر دل صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از این جهت است که چون مرید را در راه حق بندی پدید آید آن را قید گویند و گویند واقعی افتاد. ( کشف المحجوب ص 502، از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ).

واقع. [ ق ِ] ( اِخ ) نام اسب ربیعةبن جشم نمری. ( منتهی الارب ).

واقع. [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از وقوع . رجوع به وقوع شود. || حاصل . (اقرب الموارد). || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گرفته باشد. (اقرب الموارد). || مرغ فرود آینده از هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- نسر واقع . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
|| آنچه واجب میگردد. لازم . || ثابت . || وضع شده . || نصب شده . || آن که ظاهر میشود و پدید می آید و میرسد. (ناظم الاطباء). || راست . درست . محقق . صحیح . یقین .
- غیرواقع ؛ نادرست . ناصحیح .
|| حقیقت .
- درواقع ؛ در حقیقت . فی الواقع.
|| (اصطلاح نحوی ) کوفیان فعل متعدی را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) (اصطلاح کلامی ) از نظر متکلمان لوح محفوظ. (تعریفات جرجانی ). || (اصطلاح فلسفی ) در نظر حکما عقل فعال . (تعریفات جرجانی ). || عالم خارج . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنچه در نفس الامر است . (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). || (اصطلاح منطقی )قضیه ٔ صادقه . (از فرهنگ علوم عقلی ). || مطابقت قضیه ٔ دینیه با خارج . رجوع به صادق و حق و نفس الامر شود. (فرهنگ علوم عقلی ). || (اصطلاح عرفانی ) هجویری در این باره چنین آرد: مراد از واقع معنائی است که اندر دل پدید آید و بقا یابد برخلاف خاطر و بر هیچ وجه مرطالب را آلت دفع کردن آن نباشد چنانکه گویند «حط علی قلبی و وقع فی قلبی » پس دلها محل خواطرند اما واقع جز بر دل صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از این جهت است که چون مرید را در راه حق بندی پدید آید آن را قید گویند و گویند واقعی افتاد. (کشف المحجوب ص 502، از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ).


واقع. [ ق ِ] (اِخ ) نام اسب ربیعةبن جشم نمری . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. قرارگرفته، پابرجا، برقرار.
۲. (اسم ) حقیقت امر.
۳. [قدیمی] فرودآینده از هوا.
۴. [قدیمی] فرودآمده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَاقِعٌ: وقوع یافته - اتفاق افتاده - قرار گرفته - فرود آمده - پدید آمده(وَاقِعٌ بِهِمْ :برسرشان خواهد آمد)
معنی حُزْنِ: اندوهی که بر دل سنگینی کند ، چه اندوه از امری که واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود
معنی حَزَنَ: اندوهی که بر دل سنگینی کند ، چه اندوه از امری که واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود
معنی حُزْنِی: اندوهم (حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا هُمْ یَحْزَنُونَ: نه آنها اندوهگین می شوند - آنها اندوهگین نمی شوند(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا یَحْزَنَّ: باید که آن زنان اندوهناک نشوند (حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا یَحْزُنکَ: تو را انوهگین نسازد(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا یَحْزُنُهُمُ: آنان را غمگین نمی کند(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ: نه شما اندوهگین می شوید(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا تَحْزَنْ: غم مخور(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، چه اندوه از امری که واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا تَحْزَنَ: تا غم نخوری(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا تَحْزَنُواْ: اندوهگین نشوید(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
ریشه کلمه:
وقع (۲۴ بار)

پیشنهاد کاربران

پدیدبار، پدیدباره،

جایی که رخدادی هستنده شده است

در جایگاه رخداد

به جای واقع میشود جارخداد
پیشنهاد من
جارُخ است


کلمات دیگر: