مترادف واقع : حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث
برابر پارسی : راستی، جا گرفتن
situated, located, happening, [n.] reality, fact
fact, situated
واقع شده در , واقع در , جايگزين
حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق
حادث
۱. حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق
۲. حادث
واقع. [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از وقوع . رجوع به وقوع شود. || حاصل . (اقرب الموارد). || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گرفته باشد. (اقرب الموارد). || مرغ فرود آینده از هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- نسر واقع . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
|| آنچه واجب میگردد. لازم . || ثابت . || وضع شده . || نصب شده . || آن که ظاهر میشود و پدید می آید و میرسد. (ناظم الاطباء). || راست . درست . محقق . صحیح . یقین .
- غیرواقع ؛ نادرست . ناصحیح .
|| حقیقت .
- درواقع ؛ در حقیقت . فی الواقع.
|| (اصطلاح نحوی ) کوفیان فعل متعدی را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) (اصطلاح کلامی ) از نظر متکلمان لوح محفوظ. (تعریفات جرجانی ). || (اصطلاح فلسفی ) در نظر حکما عقل فعال . (تعریفات جرجانی ). || عالم خارج . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنچه در نفس الامر است . (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). || (اصطلاح منطقی )قضیه ٔ صادقه . (از فرهنگ علوم عقلی ). || مطابقت قضیه ٔ دینیه با خارج . رجوع به صادق و حق و نفس الامر شود. (فرهنگ علوم عقلی ). || (اصطلاح عرفانی ) هجویری در این باره چنین آرد: مراد از واقع معنائی است که اندر دل پدید آید و بقا یابد برخلاف خاطر و بر هیچ وجه مرطالب را آلت دفع کردن آن نباشد چنانکه گویند «حط علی قلبی و وقع فی قلبی » پس دلها محل خواطرند اما واقع جز بر دل صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از این جهت است که چون مرید را در راه حق بندی پدید آید آن را قید گویند و گویند واقعی افتاد. (کشف المحجوب ص 502، از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ).
واقع. [ ق ِ] (اِخ ) نام اسب ربیعةبن جشم نمری . (منتهی الارب ).