کلمه جو
صفحه اصلی

مبطل


مترادف مبطل : باطل ساز، باطل کننده، نادرست، خطاکار، بدکرار

فارسی به انگلیسی

invalidating, rendering null, cancelling, [adj.] invalidating

invalidating, rendering null, cancelling


مترادف و متضاد

باطل‌ساز، باطل‌کننده


نادرست، خطاکار، بدکرار


dissolvent (اسم)
مبطل، گدازنده، حل کننده، محلل

diriment (صفت)
مبطل

۱. باطلساز، باطلکننده
۲. نادرست، خطاکار، بدکرار


فرهنگ فارسی

باطل کننده
( اسم ) باطل کننده : ... و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز و حرص غالب و قناعت مغلوب ... جمع : مبطلین .
باطل شده

فرهنگ معین

(مُ طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) باطل کننده ، خراب - کننده .

لغت نامه دهخدا

مبطل. [ م ُ طِ ] ( ع ص ) نقیض محق. ( تاج المصادر بیهقی ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). باطل کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). باطل کننده. خلاف محق. شکننده. تباه کننده. مقابل محق. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون. ( قرآن 58/30 ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل ، و ظالم مبطل عزیز. ( کلیله و دمنه ). رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی. ( کلیله و دمنه ).
ما خود چو تو صورتی ندیدیم
در شهر که مبطل صلات است.
سعدی.
- مبطل روزه ؛ روزه شکن. ( یادداشت دهخدا ). و رجوع به مبطلات روزه شود.
- مبطل غسل ؛ طهارت شکن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مبطلات شود.
- مبطل نماز ؛ نمازشکن ؛ حدث ، مبطل وضو و نماز باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مبطلات صلاة شود.
- مبطل وضو ؛ تباه کننده وضو، چنانکه خواب و حدث و جز اینها. و رجوع به مبطلات وضو شود.
|| کسی که چیزی گوید و حقیقتی در آن نباشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).

مبطل. [ م ُ طَ / م ُب َطْ طَ ] ( ع ص ) باطل شده و ترک شده. || معدوم و ناپدید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مبطل . [ م ُ طَ / م ُب َطْ طَ ] (ع ص ) باطل شده و ترک شده . || معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مبطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نقیض محق . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطل کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل کننده . خلاف محق . شکننده . تباه کننده . مقابل محق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون . (قرآن 58/30). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و مظلوم محق ذلیل ، و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه ). رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی . (کلیله و دمنه ).
ما خود چو تو صورتی ندیدیم
در شهر که مبطل صلات است .

سعدی .


- مبطل روزه ؛ روزه شکن . (یادداشت دهخدا). و رجوع به مبطلات روزه شود.
- مبطل غسل ؛ طهارت شکن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به مبطلات شود.
- مبطل نماز ؛ نمازشکن ؛ حدث ، مبطل وضو و نماز باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مبطلات صلاة شود.
- مبطل وضو ؛ تباه کننده ٔ وضو، چنانکه خواب و حدث و جز اینها. و رجوع به مبطلات وضو شود.
|| کسی که چیزی گوید و حقیقتی در آن نباشد. (از ذیل اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

باطل کننده.

پیشنهاد کاربران

در پارسی پترانگر paterangar " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.


کلمات دیگر: