ناشکیبائی. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بی صبری. بی حوصلگی. ( ناظم الاطباء ). جزع. بی قراری. بی آرامی. شکیبا نبودن. آرام و قرار نداشتن. اضطراب : چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبائی را به خود راه ندهم. ( تاریخ بیهقی ص 341 ). ازغم آن پیچ زلف بی قرار زاهدان را ناشکیبائی ببین.
عطار.
فرهنگ عمید
بی صبری، بی قراری، بی آرامی.
پیشنهاد کاربران
جزع
بی حوصلگی
ناشکیبی. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) جزع. بی تابی. بی قراری. بی صبری. بی آرامی. ناشکیبائی : که ترسم مریم از بس ناشکیبی چو عیسی برکشد خود را صلیبی. نظامی. آورده مرا به دلفریبی واداده به دست ناشکیبی. نظامی. چون که دید او ستیزه کاری من ناشکیبی و بی قراری من. نظامی ( هفت پیکر ص 179 ) . جادو سخنی به دلفریبی عاشق منشی به ناشکیبی. ملاعبدالشکور بزمی. بخود گفت این گل از بی عندلیبی سر و کارش بود با ناشکیبی. وصال.