کلمه جو
صفحه اصلی

مبیت


مترادف مبیت : بیتوته، شب زنده داری، خوابگاه، مسکن

فارسی به انگلیسی

sleeping place for the night

مترادف و متضاد

۱. بیتوته، شبزندهداری
۲. خوابگاه، مسکن


فرهنگ فارسی

مسکن، خوابگاه، اطاق خواب، جای خوابیدن
(اسم ) ۱ - آنکه اراد. کاری کند در شب و تصمیم گیرد . ۲ - گفتگو کننده در شب . ۳ - شبیخون آورنده .

فرهنگ معین

(مُ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه ارادة کاری کند در شب و تصمیم گیرد. 2 - گفتگو کننده در شب . 3 - شبیخون آورنده .


(مُ بَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آنکه ارادة کاری کند در شب و تصمیم گیرد. ۲ - گفتگو کننده در شب . ۳ - شبیخون آورنده .
(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای خواب . ۲ - شب را گذراندن .

(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای خواب . 2 - شب را گذراندن .


لغت نامه دهخدا

مبیت. [ م َ ] ( ع مص ) ( از «ب ی ت » ) شب گذراندن... مأخوذ از بَیات که... بمعنی شب کردن است یا مشتق از بیتوتت که مصدر بمعنی شب گذراندن است. ( غیاث ) ( از آنندراج ). بات یفعل کذا مبیتاً؛ به شب کردن چنین. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شب در رسیدن کسی را. ( از محیطالمحیط ). بیتوته. بیات. شب گذراندن. خوابیدن. خفتن.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : روز مضجع ومسکن بر گل مرغزار و شب مبیت و مقیل بر سنبل کوهسار. ( سندبادنامه ص 121 ). شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد. ( گلستان چ فروغی ص 7 ). || ( اِ ) جای شب گذرانیدن. ( غیاث ). اطاق خواب و جای خوابیدن و خلوت خانه. ( ناظم الاطباء ). جای خوابیدن.خوابگاه. || مسکن. ( فرهنگ فارسی معین ).

مبیت. [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آن که اراده کاری کند در شب و تدبیر آن نماید.( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آن که در شب پی کاری رود. ( ناظم الاطباء ). آن که اراده کاری کند در شب و تصمیم گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ). || پیراینده و خشاره کننده خرمابن را. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || شبیخون آورنده بر کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شبیخون آورنده بر دشمن. || تکلم کننده و اندیشه کننده و تدبیر کننده در شب. || ترتیب دهنده و آماده کننده. ( ناظم الاطباء ).

مبیت. [ م ُب َی ْ ی َ ] ( ع ص ) تصمیم گرفته به شب. || گفتگو کرده در شب. || ( مص ) اراده کردن و تصمیم گرفتن به شب. و رجوع به ترکیب مبیت کردن شود. || گفتگو کردن در شب. ( فرهنگ فارسی معین ).
- مبیت کردن ؛ گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب. ( فرهنگ فارسی معین ). تدبیر کردن ، استقصا کردن. ( ازحاشیه ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 407 ) : چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد به جرجان رفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ، از فرهنگ فارسی معین ). خواست که تا آخر سال لشکر را آسایشی دهد و اندیشه غزوی مبیت کند که چون روی بهار بخندد و اندیشه به اتمام رساند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407 و چ قدیم ص 242 ).

مبیت . [ م َ ] (ع مص ) (از «ب ی ت ») شب گذراندن ... مأخوذ از بَیات که ... بمعنی شب کردن است یا مشتق از بیتوتت که مصدر بمعنی شب گذراندن است . (غیاث ) (از آنندراج ). بات یفعل کذا مبیتاً؛ به شب کردن چنین . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شب در رسیدن کسی را. (از محیطالمحیط). بیتوته . بیات . شب گذراندن . خوابیدن . خفتن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روز مضجع ومسکن بر گل مرغزار و شب مبیت و مقیل بر سنبل کوهسار. (سندبادنامه ص 121). شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد. (گلستان چ فروغی ص 7). || (اِ) جای شب گذرانیدن . (غیاث ). اطاق خواب و جای خوابیدن و خلوت خانه . (ناظم الاطباء). جای خوابیدن .خوابگاه . || مسکن . (فرهنگ فارسی معین ).


مبیت . [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آن که اراده ٔ کاری کند در شب و تدبیر آن نماید.(آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که در شب پی کاری رود. (ناظم الاطباء). آن که اراده ٔ کاری کند در شب و تصمیم گیرد. (فرهنگ فارسی معین ). || پیراینده و خشاره کننده خرمابن را. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || شبیخون آورنده بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شبیخون آورنده بر دشمن . || تکلم کننده و اندیشه کننده و تدبیر کننده در شب . || ترتیب دهنده و آماده کننده . (ناظم الاطباء).


مبیت . [ م ُب َی ْ ی َ ] (ع ص ) تصمیم گرفته به شب . || گفتگو کرده در شب . || (مص ) اراده کردن و تصمیم گرفتن به شب . و رجوع به ترکیب مبیت کردن شود. || گفتگو کردن در شب . (فرهنگ فارسی معین ).
- مبیت کردن ؛ گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب . (فرهنگ فارسی معین ). تدبیر کردن ، استقصا کردن . (ازحاشیه ٔ ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 407) : چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد به جرجان رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ، از فرهنگ فارسی معین ). خواست که تا آخر سال لشکر را آسایشی دهد و اندیشه ٔ غزوی مبیت کند که چون روی بهار بخندد و اندیشه به اتمام رساند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407 و چ قدیم ص 242).


فرهنگ عمید

۱. شب را در جایی به سر بردن.
۲. (اسم ) جای خوابیدن، خوابگاه.


کلمات دیگر: